سه‌شنبه, ۰۱ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۴۸
«عبدالعلی با دستهای سیاه شده از دوده مشغول تمیز کردن بخاریهای نفتی است. تا دیدمش خیلی خوشحال شدم و بعد از کلی حال و احوال پرسیدم چی کار میکنی؟ چرا نرفتی پیش بچه هـا؟ ببین چه بلایی سرخودت آوردی؟! گفت: دیدم بیکارم! خواستم این جوری هم خودم رو مشغول کرده باشم و هم یه کار به درد بخور انجام داده باشم! بهش گفتم: حالاکه پیش هم هستیم، بیا بریم همین اطراف یه دوری بزنیم...»در ادامه خاطرات شهید عبدالعلی عیدی فراش را از زبان برادرش در نوید شاهد بخوانید.

 

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید عبدالعلی عیدی فراش در يكم فروردين 1347، در روستای نجف آباد از توابع شهرستان دزفول به دنيا آمد. پدرش فاضل، كشاورزی می کرد و مادرش آمنه نام داشت. دانش آموز سوم متوسطه بود. از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. چهارم دی 1365، با سمت تكاور در جزيره سهيل بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد. مزار او در گلزار شهدای شهر صفي آباد تابعه شهرستان زادگاهش واقع است.

خاطرات/ دستای سیاه

متن خاطره شهید عبدالعلی عیدی فراش:

گردان عمار رو برای شرکت در عملیات فاو به منطقه اعزام کردند و بچه ها در ساختمانهای مخروبه اروند کنار مستقر شده بودند. میدونستم که عبدالعلــی هــم بيــن همین نیروها است. خودم رو به بچه های گردان رسوندم و سراغ عبدالعلی رو گرفتم.

به هر ترتیبی که بود او رو پیدا کردم. دیدم در حالی که اکثر بچه ها مشغول شوخی و بازی هستند، عبدالعلی با دستهای سیاه شده از دوده مشغول تمیز کردن بخاریهای نفتی است. تا دیدمش خیلی خوشحال شدم و بعد از کلی حال و احوال پرسیدم چی کار میکنی؟ چرا نرفتی پیش بچه هـا؟ ببین چه بلایی سرخودت آوردی؟!

گفت: دیدم بیکارم! خواستم این جوری هم خودم رو مشغول کرده باشم و هم یه کار به درد بخور انجام داده باشم! بهش گفتم: حالاکه پیش هم هستیم، بیا بریم همین اطراف یه دوری بزنیم.

با یه حالتی که نکنه من ناراحت بشم گفت:« آخه فرمانده ی ما اینجا نیست! میترسم بیاد و ناراحت بشه.»

من هم گفتم باشه ولی داداش گلم خیلی مواظب خودت باش، الکی کشته نشی! چون ما باید پیروز بشیم و بعد هم خداحافظی کردیم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده