مادری که لباس خونآلود پسر شهیدش را می شست
به گزارش نوید شاهد خوزستان، «روزهای رختشورخانه» بُرشی است از کتاب «عصمت» به نویسندگی «سرکار خانم سیده رقیه آذرنگ». در این فصل از کتاب «عصمت» که به روایت « حاجیه خانم فاطمه سلطان ملک» مادر بزرگوار شهیدان والامقام «عصمت و علیرضا پورانوری» است، به حضور این بانوی والامقام و تعداد زیادی از بانوان شهرستان دزفول در رختشورخانه بیمارستان کلانتری اندیمشک برای شستشوی لباس و پتوهای رزمندگان و شهدا و . . . اشاره شده است. در ادامه قسمت ششم روزهای رختشورخانه به شرح ذیل می باشد؛
قسمت ششم
همهمهای بلند شد. هر کس دلداریاش میداد، اما آن همه بیقراری پایان نداشت. با دیدن آن نشانهها فهمیده بود پسرش به شهادت رسیده است. قیامتی به پا شد. خانمها بلند بلند به سر و سینه میزدند و با اشکی که به پهنای صورت میریختند میخواندند: «فریاد یا محمدا! فریاد یا محمدا! محمدی، محمدا!»
پروین ترابی میخواست هر طور شده خانمها را آرام کند، اما فایدهای نداشت. این تصویر که مادری میان آن همه لباس رزمنده، لباس خونآلود و ترکشخوردۀ پسر خودش را به دست بگیرد، برایمان سخت جگرسوز بود.
روزهای بعد هم همینطور از این اتفاقات زیاد به چشم میدیدیم. یک بار هم پروین ترابی از دم در بلند گفت: «خانمها… یا الله!…خانمها… یاالله»
همان طور که مشغول شستن لباسها بودیم، خودمان را جمع و جور کردیم و چادرهایمان را محکم گرفتیم زیر چانهمان. گروهی عکاس و خبرنگار همراه خانم ترابی وارد مکان رختشویخانه شدند. خانم ترابی گفت: «اینها خبرنگار خارجیاند. از انگلیس و فرانسه آمدهاند. یکیدو تا هم خبرنگار ایرانی همراهشونه. میخوان از فعالیت خانمها در جنگ گزارش بگیرن.»
خودش برای تعریف اوضاع و حجم زیاد کارهای رختشویخانه رفت پشت میکروفون خبرنگارها شروع کرد به صحبت کردن و با ناراحتی، در حالی که بغض راه گلویش را بسته بود، با صدای بلند گفت: «آقای رفسنجانی! شنیدیم بین مردم کوپن توزیع کردید و همین الآن همه باید بروند توی صف، تا اقلام مورد نیازشون رو تهیه کنند. آخه الآن؟! این چه جور برنامهریزیه توی این شرایط شهرهای جنگی؟ مگه نمیبینید اینجا دریای خون شده؟! مگه نمیبینید؟»
تا این را گفت، چند نفر از حفاظت سپاه آمدند داخل سالن رختشویخانه و تمام دوربینها را جمع کردند و به خانم ترابی گفتند: «کسی حق نداره از فضای داخل اینجا عکس بگیره و یا مصاحبهای داشته باشه. شما هم به حفاظت سپاه معرفی میشید، که بدون هماهنگی با کسی مصاحبه نکنی. بابت این کارتون باید جوابگو باشید، خواهر»
همان لحظه خانم ترابی و خبرنگارها را از آنجا بیرون کردند. هیچکدام نمیدانستیم چه اتفاقی برای خانم ترابی افتاده و ذهنمان درگیر شده بود. یکی از خواهران که برای پهن کردن ملحفه و لباسها بیرون رفته بود گفت: «خانم ترابی همراهشون نرفت. فکر کنم برگشت دزفول»
ادامه دارد...