داستانهای شهید حمید از زبان شهید محمود ( قسمت اول )
چهارشنبه, ۰۷ شهريور ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۳۴
«مانور را، به هر قيمتی بود، انجام داديم و بحمد ا… خوب اجرا شد. دسته شهيد حميد كيانی، بدون اطلاع ديگران، خط شكن و اول شناخته شد و همت و ثبات قدم و استواری او باعث شد كه كسی جز او را اول قرار ندهيم. خودش هم بارها گفته بود: «محمود! نكند من نفر دوم نيروهای خط شكن باشم. اگر خودت جلوی من باشی، باش، ولی كس ديگری جلوتر از من نباشد...»در ادامه خاطرات شهید حمید کیانی از زبان شهید محمود دوستانی در نوید شاهد بخوانید.

 

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید حمید کیانی بیست و هفتم بهمن 1343، در شهرستان دزفول چشم به جهان گشود. پدرش علی نام داشت. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. بیست و هفتم بهمن 1364، در والفجر 8 منطقه عملیاتی فاو به شهادت رسيد.

خاطرات

روایت آخرین روزهای حیات مادی شهید حمید کیانی از زبان شهید محمود دوستانی:

هرچه می گفت در خودش دیده می شد

يادم نمی رود كه قبل از آغاز تمرینات در پلاژ، حدود شانزده روز در پادگان کرخه بودیم. دوباره بچه های قديمی دور هم جمع شدند. آنجا استادم، حميد كيانی، جلسة تفسير نهج‌البلاغه داشت و با شور و حرارت، خطبه های مولا علی عليه‌السلام را تفسير می كرد. به‌راستی هر چه پيرامون نهج‌البلاغه می گفت، در خودش ديده می شد.

بعد از نماز شب...

در تمرینات سخت پلاژ وقتی به بچه ها نگاه ميكردی، جز ايمانی كه در دلشان بود چيز ديگری نميديدی. چون كسی را نميتوانستی پيدا كنی كه در اواسط آذر و دی ماه و در زمستان اين گونه آموزش ببيند و تا كمر در گل فرو برود. وقتی نگاهشان ميكردی، سراپا گل بودند و جز ايمان به خدا چيز ديگری در عملشان نميديدی.

بچه ها ساعت ۵:۳۰ صبح بيدار ميشدند و بعد از خواندن نماز، براي آموزش آماده ميشدند و به آب ميزدند. من خودم آن ساعتها ياد سحرهای ماه مبارك رمضان می افتادم.

خدا رحمت كند شهيد حميد كياني را! نماز شبش كه تمام ميشد، مي آمد دم چادر و ما را بيدار ميكرد و از ما سراغ كلوچه ميگرفت.

روحیه می داد

شبها بعضی از بچه ها از فرط خستگی بعد از نماز مغرب و عشا به خواب ميرفتند. بعضی روزها بود كه بچه ها ساعت ۶ صبح به داخل آب ميرفتند و ساعت ۱۲:۳۰ ظهر بيرون می آمدند و اين می طلبيد كه بچه ها پشتوانة قلبی قوی ای داشته باشند؛ چيزی كه در وجود آنها موج ميزد. با آن همه خستگی، شبها بچه ها جلسه قرائت قرآن و اخلاق داشتند و مراسم دعا و توسل و عزاداری بود. آنجا شهيد حميد كيانی، با قاطعيت تمام، روحيه ای عجيب به بچه ها می داد و همه با گفتار و سخنانش سر حال می آمديم. حميد نسبت به تمام بچه ها خيلی رئوف و مهربان بود و صميميت خاصی با آنها داشت.

خدا باید به ما کمک کند

همانطور كه قبلاً گفتم، آموزش ها يكی از ديگری سخت تر بود. ما بعضی مواقع پنج الی شش ساعت در آب غواصی می كرديم. بچه ها حدود دو كيلومتر آن طرفتر از كوپيته می بايست شنا كنند تا پلاژ. برخی مواقع حدود ۱۲ كيلومتر غواصی می كردند كه خدا شاهد است كسی ميتواند اين را درك كند كه خودش اين سختی را تجربه كرده باشد.

بچه ها ميبايستی اين همه مسافت را فين ميزدند و فقط و فقط خدا اين همه تلاش را ببيند تا شايد شب عمليات به واسطه اين تلاش ها نظر لطفی كند.

هيچ وقت يادم نمی رود كه آن شب، در كلاس قرآن، شهيد حميد كيانی می گفت: «ما اين همه تلاش كرده ايم و سختی كشيده ايم تا خدا در شب عمليات به ما نظری كند.» او می گفت: «به هر چه خدا گفته است عمل كرده ايم. گفته است: مسلمان باشيد، شده ايم. گفته است: نماز بخوانيد، خوانده ايم. گفته است: جهاد كنيد، كرده ايم. گفته است: جنگ سخت بكنيد، سخت ترين جای جنگ هم آمده ايم و از فضل خدا دور است كه ما را كمك نكند.» حميد با اين صحبت ها بچه ها را دلگرم می كرد.

من باید اولین خط شکن باشم

مانور را، به هر قيمتی بود، انجام داديم و بحمد ا… خوب اجرا شد. دسته شهيد حميد كيانی، بدون اطلاع ديگران، خط شكن و اول شناخته شد و همت و ثبات قدم و استواری او باعث شد كه كسی جز او را اول قرار ندهيم. خودش هم بارها گفته بود: «محمود! نكند من نفر دوم نيروهای خط شكن باشم. اگر خودت جلوی من باشی، باش، ولی كس ديگری جلوتر از من نباشد»
آن شب بچه ها حدود نيم ساعت در ساحل خوابيده و از شدت سرما يخ زده بودند و می لرزيدند. لباسها حتی تا شب آخر هم كامل نبودند. بعد از پايان مانور، با قايق، بچه ها را به مقر آورديم.

ادامه دارد . . .

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده