بچهها خودشان را به مریضی زدند تا ما عزاداری کنیم
به گزارش نوید شاهد خوزستان، آزادگان کتابهای مصوری از تاریخ معاصر کشور و گنجینهای رازآلود از حقایق ناگفته دفاع جانانهای هستند که مقدس نام گرفت. آزادگان یکی از برکات دفاع مقدس هستند که از آزمایشهای بسیار سختی عبور کردند و امروز نماد حرّیت و آزادگی در کشور هستند.
در آستانه نزدیک شدن به اربعین حسینی در حالی که در غرفه بنیاد شهید و امور ایثارگران استان خوزستان نظارهگر فرزندان شهدای مدافع حرم بودم که چگونه از زائران امام حسین (ع) پذیرایی میکردند متوجه حضور جمعی از آزادگان خوزستانی شدم که با دیدن موکب بنیاد شهید لبخند زنان به سمت ما میآمدند گويی درب خانه خود را دیده بودند.
خوش آمد گفتیم و فرزندان شهدا با دادن چفیه و اقلامی که با عکس پدران بزرگوارشان مزین شده بود، از این عزیزان والامقام پذیرایی کردند و در ادامه از نحوه برگزاری مراسم اربعین در سالهای اسارت پرسیدند.
احمد علی نژاد آزاده 9 سال اسارت و جانباز 65 درصد با لبخند مهربانانه و پدرانه همیشگیاش گفت: سخت بود در دوران اسارت عزاداری برای امام حسین (ع) خیلی سخت بود. آنها مخالف عزاداری ما برای امام حسین بودند و از راهی استفاده می کردند تا مانع این کار بشوند اما ما مقاومت می کردیم و همه مراسمهای دعا چه در ایام محرم چه در بقیه مناسبتها را برگزار می کردیم.
پیاده روی اربعین یعنی عاشقی با امام حسین(ع)
دیروز وقتی در نجف نماز عشا را میخواندم. ستاره های بالای سرم را نگاه میکنم. با خودم گفتم این معجزه فوقالعاده از کجا آمده است؟ دو روز راه را رفتهام و این یعنی بیشتر راه. فردا روز وصال است و جز عشق در این مسیر چیزی ندیدم، تمام طول مسیر، راهها امن و دلها گرم بود؛ لبخند بر لبها و عشق در هر تپش قلب جای داشت.
در طول مسیر کودکی خرما تعارف میکرد. وقتی از آبنباتهایی که در جیب داشتم، چند تایی به دست کودکی که به من خرما تعارف کرده بود دادم، با چه خوشحالی به طرف خواهر کوچکترش دوید تا او را هم سهیم کند.
در جایی دیگر مردی چایی شکر معروف عراقیها و دیگری شیرینی محلی پخش میکرد. مردی عرب میخواست از غذای موکب به اصرار به من بدهد. کار از اصرار گذشت و به التماس رسید. سیر بودم. توی چشمهایش محبت موج میزد. محبتی که باعث شد نتوانم دستش را رد کنم. این آشنایی و محبت ناشناخته از کجا آمده است؟
بچهها خودشان را به مریضی زدند تا ما عزاداری کنیم
چشمانم را بستم و به یاد روزهای اسارت افتادم روزهایی که عزاداری در آسایشگاه برای من و هم سلولیهایم غدغن بود، روزهایی که باید به دور از سربازان بعثی برای امام حسين عليه السلام و اهل بیتش عزاداری میکردیم و زمانی که عراقیها به آسايشگاه نزدیک می شدند دعا را قطع میکردیم.
به خوبی خاطر دارم یک شب یه سرباز عراقی در حال کشیک بود و مدام به آسايشگاه نزدیک میشد و ما نمی توانستیم عزاداری کنیم دو تا از بچهها خودشان را به مریضی زدند و حسابی سرباز عراقی سرگرم آن دو نفر شد و ما نیز با خیال راحت به عزاداری خود ادامه دادیم.
تمثال امام خمینی در دست کودکی در نجف
یادش بخیر چقدر عزاداری ان شب به دلمان نشست چشمهایم را باز کردم دوباره به خیل جمعیتی که به طرف حرم آقا اباعبدالله روانه بود نظاره کردم و در دل خدا را شاکر بودم که از زمانی که پياده روی اربعین شروع شده من هرساله توانستهام با پای پیاده با جمعی از دوستان آزاده و جانبازم به زیارت بروم ناگهان چشمم به تمثال امام خمینی افتاد که در دست یک پسر بچهای بر دوش پدر بود، اشکهایم سرایز شد و با خودم گفتم به راستی درست گفتند که همیشه حق پيروز است روزی در این سرزمین از خمینی بد می گفتند و امروز عکس این رهبر کبیر بر در دست این مردم است و برایش دعا می کنند و عکس امام خمینی را سرفراز و سربلند در دستان خود می گیرند. زیرا خمینی حق بود و بر حق نشست.