روایت سوم از مجموعه روزه داران شهید؛
يکشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۱ ساعت ۱۵:۳۷
«چند دقیقه بعد از بوی خاک و سر صدای مردم متوجه شدم که موشک زده است. زیر آوار گرفتار شده بودم دست و پایم بین چرخ های دوچرخه گیر کرده بود و تحرک مرا گرفته بود. هر چه فریاد می زدم کسی صدایم را نمی شنید. احساس می کردم مردم از روی من رد می شوند و حواسشان به زیر پایشان نیست. همه به محل اتاق ها ی ویران شده هجوم می بردند و احساس نمی کردند کسی زیر پایشان است....» در ادامه متن خاطره این رضا ملائکه زاده را در بمباران سال 1363 در نوید شاهد بخوانید.

فرزانه ملائکه زاده

 

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهیدان «فرزانه حسن ملائکه زاده» ، ۱۷ ساله ، «حسن رضا حسن ملائکه زاده» ۷ ساله و «منصوره حسن ملائکه زاده» ۴ ساله در موشک باران  ۲۱ خرداد ماه سال  ۱۳۶۳ مصادف با یازدهمین روز از  ماه مبارک رمضان  به شهادت رسیدند و مزار مطهر آنان در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.

متن خاطره:

ماه مبارک رمضان و ساعت شش و پنجاه دقیقه عصر بود. در کوچه با بچه ها بازی می کردم. دیگر موقع افطار بود. خواستم به خانه بروم که برادر کوچکترم را دیدم که با بچه های محل بازی می کند. به من گفت: « صبر کن تا با هم برویم خانه». گفتم:« نه من جلوتر می روم.»

منصوره ملائکه زاده
 

تازه به خانه رسیده بودم که یک لحظه صدای رعد وبرق و نور خیره کنند ه ای به چشمانم خورد و دیگر نفهمیدم چه شد. دیگر داشتم خفه می شدم. آنقدر فریاد زدم تا بالاخره خاله ام صدایم را شنید و گفت:«مثل اینکه ازاین زیر صدا می آید». حدود یک متر رویم خاک و آوار ریخته بود. پاهایم زخمی شده و سرم ترکش خورد بود با هوشیاری خاله ام مردم هجوم آورده و آوار را از روی من برداشتند و نجاتم دادند.

حسن رضا ملائکه زاده
 

از من سوال می کردند که کسی دیگر را از اعضای خانواده دیده ام؟ گفتم: «برادر و خواهرانم را دیده ام» و مردم را به محل حضور آنان راهنمایی کردم. حال خوشی نداشتم. مردم شروع کردند به آوار برداری و پیکر برادرم «حسن رضا» و خواهر کوچکترم «منصوره» و خواهر بزرگترم «فرزانه»را که در آشپزخانه در حال مهیا کردن افطاری بود، پیدا کردند. هرسه به شهادت رسیده بودند.

راوی: رضا ملائکه زاده

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده