پنجشنبه, ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۱ ساعت ۰۷:۱۵
«تصمیم دارم به یاری خدا در همه ی عملیات های آینده نیز شرکت کنم و احتمال می دهم بالاخره شهید شوم؛ ولی تا زمانی که در این دنیا هستم باید شبانه روز تلاش کنم و درس بخوانم. یک وقت دیدی جنگ تمام شد و زنده ماندم!...» در ادامه متن خاطره این شهید والامقام را از زبان دوستش در نوید شاهد بخوانید.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید عباس جلایی یکم مرداد 1343، در شهرستان دزفول به دنيا آمد. پدرش مجيد، كارمند سازمان آب بود و مادرش طوبا نام داشت. طلبه علوم ديني و حوزوي بود. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. پنجمیکم اسفند 1365، با سمت فرمانده گردان در شلمچه بر اثر اصابت خمپاره به شهادت رسيد. مزار او در زادگاهش واقع است.

متن خاطره:

تابستان ۶۳  طلبه ی لاغر اندامی به نام عباس(محمد) جلائی اهل دزفول، از قم به مشهد آمد و با اجازه ی مسئولان مربوطه، در مدرسه ی «امام موسی بن جعفر (ع)» اسکان یافت.

عباس در اکثر عملیات هایی که تا آن موقع انجام شده بود شرکت کرده بود و من این را از خاطرات متعددی که برایمان تعریف می کرد، متوجه شدم. معلوم بود خاک جبهه خورده است و اهل فن! کسی که علاوه بر میدان درس و مباحثه، میدان نبرد را هم به خوبی می شناخت.

به خوبی به خاطر دارم یک شب تا دیروقت در حال مطالعه بود از دور نگاهش می کردم آنقدر غرق مطالعه بود که اصلا متوجه من نمی شد. فردا به سراغش رفتم و از او پرسیدم:«شما که مدام از جبهه و جنگ برایمان صحبت می کنی و آرزوی شهادت داری، پس چرا اینقدر مطالعه می کنی؟!»

عباس با همان عطوفت و مهربانی همیشگی اش به چشمانم نگاه کرد و گفت: «تصمیم دارم به یاری خدا در همه ی عملیات های آینده نیز شرکت کنم و احتمال می دهم بالاخره شهید شوم...»

کمی سکوت کرد. گویی به چیزی فکر می کرد که دوست نداشت بیانش کند، اما به از جند لحظه ایی ادامه داد:«ولی تا زمانی که در این دنیا هستم باید شبانه روز تلاش کنم و درس بخوانم. یک وقت دیدی جنگ تمام شد و زنده ماندم!»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده