از لباس های خاکی تا شهادت هادی
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید هادی راستی در شب بيست و پنجم شعبان مصادف با یازدهم آذر ماه سال 1343 هجري شمسي در خانوادهاي عاشق مهدي (عج) در شهرستان آبادان به دنيا آمد و او را هادي ناميدند. ارادت خانواده راستي به حضرت بقيه الله آنچنان بود که برادر بزرگتر هادي نيز در نيمه شعبان شب تولد امام عصر (عج) به دنيا آمد و او را مهدي نام نهادند.
هادي با شيره جان مادر که نواي لالائيهاي برخاسته از عشق به ائمهي اطهار (ع) همراه بود پرورش يافت. هادي در حال بزرگ شدن بود و صوت قرآن مادر و سرودهاي با مضامين مذهبي او گوش هادي را نوازش ميداد و تا عمق جانش نفوذ ميکرد.
ورود به مسجد
خانوادهي راستي از مقلدين راستين حضرت آيت الله بروجردي بودند که پس از رحلت ايشان به تقليد از حضرت امام خميني (ره) روي آوردند و هادي در چنين خانوادهاي رشد کرد. پدرش از 3 سالگي او را با خود به مسجد ميبرد. مسجد معروف حجت الاسلام سلطاني ( از سادات بزرگوار و پدر شهيد سلطاني) واقع در کوي کارون آبادان، قدمهاي کوچک هادي را بر روي سنگفرش خويش آن هنگام که هادي 3 ساله بود و به همراه پدرش به مسجد ميرفت در خود ضبط دارد. سنگفرشي که گام نهادن هر کودکي همچون هادي بر روي آن ميتواند هادي او در صراط مستقيم الهي در طول زندگي باشد.
شرکت در تظاهرات
هنگامي که هادي 7 سال سن داشت، در جريان يک حادثه تصادف با اتومبيل که منجر به شکستگي پاي وي شد، با شهيد محمدجواد سروقد آشنا ميشود. و اين آشنائي که بعدها منجر به برقراري ارتباط فاميلي بين آنها ميگردد، (ازدواج شهيد سروقدي با خواهر هادي) تأثير مثبتي در تکامل روحي هر دو بازي ميکند و اين ارتباط تا زمان مفقودالاثر شدن هادي ادامه مييابد و به فاصلهي يکماه بعد، محمد جواد نيز در منطقهي شلمچه به شهادت ميرسد.
هادي در طول دوران تحصيل از شاگردان خوب محسوب ميشد. همزمان با آغاز نخستين جرقههاي انقلاب اسلامي، خانوادهي راستي به نهضت امام خميني پيوستند و هادي با وجود کمي سن به همراه خانوادهي خويش در تظاهرات بر عليه رژيم شاه شرکت ميجست.
حضور در جهاد سازندگی
بعد از پيروزي انقلاب، فرمان امام مبني بر تشکيل جهاد سازندگي صادر گرديد. شهید هادي تمام وقت خويش را به امر فعاليت در جهادسازندگي اختصاص داد. دوستانش هنوز خاطرات آن روزها را در ذهن دارند، آن هنگام که وی 14 ساله بود و صبح زود از طريق جهاد سازندگي به روستاها ميرفت و شب هنگام با لباسها و دستهاي گرد و خاک گرفته به خانه بازميگشت.
بعد از اينکه نيروهاي بعثي به خاک ايران تجاوز نمودند، هادي که در آن زمان 16 سال سن داشت، وظيفهي خويش ميدانست، براي دفاع از کشور و شهر خويش به کمک دوستانش در شهر آبادان بشتابد. روستاي آلبوعبادي در کنار رودخانهي بهمنشير و کوي ذوالفقاري آبادان خاطرهي فداکاريهاي هادي و ساير جوانان پرشور آباداني را در دفاع از شهرشان از ياد نخواهند بود. با ادامهي جنگ فعاليت جوانان آبادان و از جمله هادي شکل منظمتري بخود گرفت و هادي به تيپ زرهي 72 محرم سپاه پاسداران پيوست.
مجروحیت
هادي در تمام طول جنگ تا زمان مفقودالاثر شدن، مسؤوليتهايي از قبيل مسؤول هدايت آتش سلاحهائي چون خمپاره 60،81،120 ميليمتري در يکي از واحدهاي ادوات سپاه جنوب، مربي آموزشهاي زرهي تانکهاي تي 54، 55, 62، فرمانده دسته و فرمانده گروهان زرهي را بر عهده داشت. هادي يکبار نيز در سال 1362 در اثر اصابت ترکش خمپاره به پهلوي راستش مجروح گرديد اما اين مجروحيت نيز خللي در عزم راسخش در دفاع از مملکت پديد نياورد و بعد از بهبودي نسبي مجددا عازم جبهه گرديد.
شهادت
با فرسايشي شدن جنگ تحميلي، هادي فرصت را غنيمت شمرده و در امتحان کنکور سراسري شرکت کرد و در رشتهي علوم آزمايشگاهي دانشگاه شيراز قبول گرديد. اما از آنجا که خويشتن را موظف به حضور در جبهه و همکاري با سپاه ميدانست، با هماهنگي تيپ زرهي 72 محرم به دانشگاه علوم پزشکي اهواز منتقل گرديد، تا بتواند در کنار ادامهي تحصيل حضور فعالتري نيز در تيپ زرهي داشته باشد. در تير ماه سال 1367 هادي بعد از شهادت يکي از دوستانش، فرماندهي گروهاني را به عهده ميگيرد که عازم جزيرهي مجنون بود. وی به همراه گروهان عازم جزيره مجنون ميشود و گروهان بعد از ورود به جزيره مورد حمله نيروهاي بعثي قرار ميگيرد و اين حمله دشمن در چهارم تیرماه 1367 منجر به مفقوالاثر شدنشان ميگردد.