تشکیل انجمن اسلامی و شروع مبارزات سیاسی
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید مصطفی ملحان در یک خانواده مذهبی، در روستای گزعالی از توابع شهرستان هندیجان بدنیا می آید. سال اول ابتدایی را در همین روستا و نزد معلمانی که به آنها سپاه دانش گفته می شد و از شهر شیراز به این روستا می آمدند اینگونه آغاز میکند که بدلیل سن کم و جثه کوچکی که داشت نمی توانست در پایه اول بر سر کلاس حضور پیدا کند اما شوق و علاقه ای که در وجود او قرار داشت باعث می شد تا او هر روز برسر تپه ی مشرف بر مدرسه بایستد و نظاره گر تحصیل دانش آموزان باشد تا اینکه توسط یکی از دبیران به مدرسه برده شد و در ردیف دیگر بچه ها به تحصیل پرداخت.
دوران تحصیل
پدرش در یکی از شرکت های نفتی به نام استن در ماهشهر مشغول به کار بود و برای سهولت کارها و بهتر شدن شرایط، خانواده را از روستا به شهر انتقال داد، مصطفی ادامه تحصیلات خود در دبستان اندیشه هندیجان از نو شروع کرد، همزمان او به نگارش مقاله و فعالیت های فرهنگی می پرداخت، در روزهایی که نگارش مقاله یا چسباندن اعلامیه در سالهای 56-57 و در اوج مبارزات علیه رژیم ستم شاهینه تنها برای یک دانش آموز کلاس پنجمی، بلکه شاید برای دیگر مبارزان کار سخت و دشواری بود. وی برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی وارد مدرسه طالقانی شد.
مبارزات سیاسی
پس از مدتی و با آغاز سال تحصیلی دوم راهنمایی برای اولین بار پیشنهاد تشکیل انجمن اسلامی را مطرح کرد. البته نه به نام انجمن اسلامی، بلکه به اسم یک تشکیلات منظم و منسجم که فعالیت های مدرسه را زیر نظر داشته باشد و ارزش های انقلابی و اسلامی آن روزها را محقق سازد و قدرت جذب بچه ها را داشته باشد. مصطفی در کنار بچه های حزب الله با وجود تهدید برخی از افراد وابسته به منافقین بر ترور به فعالیت ها و مبارزات خود علیه آنان ادامه داد، همچنین در آن روزها به مطالعه کتب و مجلات مذهبی و اخلاقی مشغول بود و کنار آن در روابط عمومی سپاه پاسداران وقت و جهاد سازندگی فعالیت می کرد.
ورود به دانشگاه
شهید مصطفی برای ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان وارد مدرسه شهید مطهری شد، وی سالهای دبیرستان را همچنان با موفقیت و نمره عالی و در کنار آن شرکت در کلاس های شبانه تفسیر قرآن کریم که هفته ای یکبار در منزل دوستان برگزار می شد می گذراند تا اینکه در سال 65 در کنکور در رشته تربیت معلم قبول و برای ادامه تحصیلات دانشگاهی خود رهسپار شهر یزد شد.
اعزام به جبهه
سال دوم تحصیل در دانشگاه، ناگهان مصطفی درس و تحصیل را رها می کند و به هندیجان باز می گردد، پدر و مادرش با نگرانی علت را جویا می شوند که با توضیحات مصطفی متوجه می شوند برای رفتن به جبهه به خانه برگشته بر روی چهره مادر آثار ناراحتی نمایان می شود اما چیزی به او نمی گوید چند روزی گذشت و مصطفی در تدارک رفتن بود که مادر با ناراحتی گفت:«مصطفی جان درست را تمام می کردی بعد می رفتی» و مصطفی به آرامی در کنار مادرش نشست دستانش را بوسید و گفت: «مادرم می خواهم چند وقت پیش در خواب یکی از دوستانم به نام سید عباس موسوی را دیدم که به من گفت: نگذار پرچم من از دستم بیفتد و من نیز باید به جبهه بروم تا پرچم سید عباسها به زمین نیفتد» و اینگونه مصطفی عازم جبهه های نبرد شد.
شهادت
سرانجام روز جمعه بیست و نهم آبان ماه 1366 مصطفی وضو می گیرد و به اتفاق فرمانده و دیگر هم سنگرانش به قرائت دعای ندبه می پردازند، پس از دعای ندبه در حال صحبت بودنند که صدای چندین انفجار متعدد شنیده می شود. در همین هیاهوی انفجارها ابتدا اولین گلوله خمپاره در سمت چپ سنگر وی اصابت می کند، چندی از شلیک و اصابت اولین گلوله خمپاره نمی گذرد که دومین گلوله خمپاره در سمت راست سنگر و سپس بلافاصله گلوله سوم در جلوی سنگر و در نهایت گلوله چهارم خمپاره 120 سقف سنگر مصطفی را می شکافد و در وسط سنگر منفجر میشود، پس از اینکه رزمندگان به سمت سنگر می روند و آوارها را کنار می زنند، می بینند که یک دست و یک پای مصطفی از جا کنده شده و بدن و سرش در خون غوطه ور است. به آرزوی خود یعنی شهادت رسیده است.