خاطره/ نماز عشق
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید غلامرضا غفوری بنوتی دوم دي 1333، در روستاي چغاسبز از توابع شهرستان دزفول به دنيا آمد. پدرش غلامعلي، كارمند سازمان برق بود و مادرش گوهرطلا نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. كشاورز بود. سال 1355 ازدواج كرد و صاحب چهار پسر و يك دختر شد. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. دهم اسفند 1365، در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد. مزار او در روستاي علی شلگهي تابعه شهرستان زادگاهش واقع است.
متن خاطره:
یازده ماه در زندانهای رژیم پهلوی زندانی بود و در آنجا شکنجه های روحی و جسمی بسیاری را تحمل کرده بود ولی لحظه ای از خط اسلام و اندیشه های امام خمینی (ره) جدا نگردید.
جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه جمهوری اسلامی ایران که آغاز شد آرام ننشست بلکه با سری پر شور به دفاع از انقلاب اسلامی برخاست و باز هم تنهایی و غربت مرا فرا گرفت.
بار آخر که شهید عازم بود چهره اش نورانیت خاصی داشت دلم لرزید اصرار کردم که این بار نرود اما او رو به من کرد، گفت:«خانم این بار باید بروم چون امام حسین (ع) به خوابم آمد و فرمود غلامرضا من منتظرت هستم که بیایی و با هم نماز بخوانیم آیا تو راضی می شوی که در نماز جماعت به امامت سید الشهدا (ع) شرکت نکنم؟»
همه چیز را دریافتم و او را به امام حسین (ع)سپردم. ساکش را که بستم نگاهش کردم و گفتم:«پس دعا کن که خداوند به من صبر بدهد»
لبخندی زد و رفت چند روز بعد در عملیات کربلای پنج به صف شهدا پیوست.
پس از مراسم تشیع او را در خواب دیدم. هر دوی ما در دشت سرسبزی بودیم و بر روی یک تخت مجلل نشستیم. شهید خوابیده بود و من بالای سر او نشسته بودم در گوشه ای از آن دشت صفوف نماز جماعت تشکیل شده بود همه منتظر بودند ناگهان مردی به سوی ما آمد و گفت:«خواهر آقا غلامرضا را بیدار کن این همه جمعیت منتظر او هستند امام حسین (ع) می خواهد نماز را شروع کند و منتظر غلامرضاست، که بیاید و در کناردیگران به امام (ع) اقتدا کند. حضرت پیام دادند که به غلامرضا بگویید زودتر بیاید می خواهیم نماز را شورع کنیم» آن فرد رفت و من غلامرضا را بیدار کردم و آن پیام را به او دادم و او برخاست و به نماز جماعت پیوست.
از خواب پریدم و یادم آمد که امشب شب اول دفن اوست و همانگونه که خود در رویا دیده بود به امام حسین (ع )اقتدا کرد.