«پدرم برای فریضه نماز بسیار اهمیت قائل بود. در یکی از سفرهای کاری که به کشور چین رفته بود، در حین بازدید از دیوار چین متوجه شد وقت اذان است. در همان جا بلافاصله مهر و سجاده کوچکی که همیشه همراه داشت را روی زمین پهن کرد و مشغول به نماز و عبادت شد...»در ادامه خاطره این شهید بزرگوار را از زبان فرزندش در نوید شاهد بخوانید.
«سید دری باز شده است برای شهادت، هشت سال دنبالش بودیم که راهمان بدهند و برویم آن طرف که نشد، الان که میشود من باید بروم. نمیخواهم این بار جا بمانم خیلی دلتنگ بچه ها هستم» بالاخره راهی منطقه شد و وقتی که میخواست به منطقه برود برگشت نگاهی به من انداخت و گفت: «سید من میروم و آن قدر میمانم تا شهید شوم» سپس کوله بارش را انداخت روی شانهاش و رفت. در ادامه خاطره این شهید بزرگوار را از زبان همرزمش در نوید شاهد بخوانید.
«قاسم از دور دیده بود که نادر زخمی شده بود به همین دلیل مثل یک آهوی تیز پا به طرفش دوید و اجازه نداد حتی برای لحظات کوتاه آرپیجی نادر به زمین بیفتد. هرچند در زدن آرپیچی خیلی کار کشته نبود اما به خوبی از عهده این مسئولیت برآمد...» در ادامه خاطره این شهید بزرگوار را از زبان همرزمش در نوید شاهد بخوانید.
«پس از پایان دعا به شوخی به او گفتم: «بیتاب خانه و خانواده شدهای که اينگونه بیقراری میکنی.» شهید کریمداد نگاهی مهربانانهای به من کرد و گفت: «نه بیتاب شهدا شدهام تمامی دوستانم رفتند و ما را جا گذاشتند، نگرانم، نکند خداوند ما را نپذیرفته است...» در ادامه خاطراتی از این شهید عزیز را از زبان همرزمانش بخوانید.
«رسته اصلی حسن در جبهه مخابراتچی بود، اما علاوه بر کوله پشتی سیستم مخابراتی یک تیربار با ٤٨٠ فشنگ همراه داشت و این در حالی بود که سهمیه هر یک از تیراندازها فقط ۱۵۰ فشنگ بود...» در ادامه خاطره این شهید بزرگوار را از زبان همرزمش «محمدعلی باغدار» در نوید شاهد بخوانید.
«قرار بر این بود در بین روضه با خاموش کردن فیوز برق مسجد علیه رژیم شاه شعار دهیم، با انجام این کار هیچکس جرات شعار دادن علیه شاه را نداشت.ناگهان در آن میان عبدالرضا با صدای بلند و فریاد زد «مرگ بر شاه» همه از ترس در جای خود میخکوب شدند...» در ادامه خاطره این شهید بزرگوار را از زبان یکی از دوستانش در نوید شاهد بخوانید.