«گفتم: چه شده است، چرا گریه می کنی؟! محمدرضا سرش را بالا آورد و گفت: یاد اهل بیت امام حسین(ع) افتادم، آیا حضرت زینب(س) و اهل بیت(ع) در زمستان به شام آمدند یا تابستان، در این سرما چه بر سر اهل بیت حسین(ع) گذشت…» در ادامه خاطرات شهید محمد رضا علیخانی را از زبان همرزمش در نوید شاهد بخوانید.
«از او پرسیدم: «خب کیارش؟! برا چی مرخصی نمی رفتی؟» گفت: « نمی خوام یه ساعت جبهه رو هم از دست بدم! همه اش ترسم اینه که این جنگ تموم بشه و من کمتر از این فرصت استفاده کرده باشم! مرخصی نمی رم که بعداً حسرت نخورم چرا کمتر موندم تو منطقه و بین اون همه آدم آسمونی!»در ادامه خاطرات شهید کیارش نظری نژاد را از زبان دوست و همرزمش در نوید شاهد بخوانید.
«اشک در چشمانش جمع شد و ادامه داد: «میگه این آخرین باریه که منو می بینی، این بار که به جبهه برم شهید می شم اگر میخواهی عقدمون رو بهم بزنیم تا تو آزاد باشی اگر هم قصد جدا شدن از من را نداری و میخواهی به پای من بمانی میشی عروس بهشتی ام ...» در ادامه نوید شاهد خاطره این شهید بزرگوار را از زبان خواهرش در نوید شاد بخوانید.
«بهش گفتم کی برمیگردی گفت: «الان که باید برم عملیات هست، انشاالله پانزده روز دیگر میآیم...» دیگر هرگز برادرم را ندیدم و در همان عملیات شهید شد و این آخرین دیدار ما بود...». در ادامه خاطرات شهید لطف الله دهشی را از زبان خواهرش در نوید شاهد بخوانید.
شهید «علی فتح» از مدرسه که به خانه میآمد مستقیم میرفت در زمین کشاورزی و به پدرم کمک میکرد. مادرم میگفت: «پسرم روزه ای بیا یکم استراحت کن هوا خیلی گرم است پدرت هم راضی نیست در این هوای گرم با زبان روزه این قدر کار کنی..» ادامه خاطرات شهید فتح علی خادمی را از زبان خواهرش در نوید شاهد بخوانید.
«یک روز که در دفتر ستاد نشسته بودم ناگهان بوی ملایم عطر یخ که فرشاد خود را با آن معطر می کرد به مشام من رسید از خواهرانی که در ستاد بودند پرسیدم کسی از شما این بوی عطر را استشمام میکند؟ گفتند: نه .... » در ادامه خاطرات شهید جاویدالاثر فرشاد مرعشی نژاد را از مادرش در نوید شاهد بخوانید.