در نور مهتاب
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید علی چناری دهم فروردين 1337، در روستای شهون از توابع شهرستان دزفول به دنيا آمد. پدرش حسونی، كشاورزی میکرد و مادرش مريم نام داشت. تا پايان دوره ابتدايی درس خواند. او نيز كشاورز بود. از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. بيستم بهمن 1361، در جنگل امقر بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار او در بهشت علی همان شهرستان واقع است.
شاید کمتر کسی نام شهید علی چناری، آن اعجوبهی اطلاعاتی بینام و نشان را شنیده باشد. شهیدی که براساس روایت راویان، سواد آنچنانی ندارد، اما در تکنیک و تاکتیکهای عملیاتی، بینظیر و بیبدیل است و مشاور فرماندهان ارشد نظامی میشود.
مجموعه خاطرات شهید علی چناری (قسمت اول):
مثل کف دست
علی چناری، از اهالی عرب زبان روستای شوهان و از توابع بخش غربی دزفول بود که همچون دیگر مردم روستا به کشاورزی اشتغال داشت و طبیعی بود که تمام منطقه را مثل کف دست بشناسد. علی برای نخستین بار توسط دایی خود «مشهدی دیعوم زبیدی» که پیش از او با دعوتِ ناصر سعد؛ فرمانده وقت بسیج عشایر به بسیج عشایرپیوسته بود، به بسیج عشایر آمد.
مرحوم مشهدی دیعُوم، در دوران ستم شاهی، به دلیل وضعیت بد کشاورزی با بستگان خود در خاک عراق در ارتباط بود و با رفت و آمد به عراق و آوردن چای و پارچه امرار معاش مینمود و از این رو با منطقه کرخه تا ناحیۀ مرزی و حتی مسیرهای بعد از مرز نیز آشنایی کامل داشت.
بسیج عشایر
علی به همراه دایی خود هسته اولیه حضور عشایر را در زاغه مهمات کرخه بنیان نهادند با مجروح شدن مشهدی دیعوم و قطع ارتباط وی با بسیج عشایر، علی با روحيه نظامی خود، به همکاری با بسیج عشایر ادامه داد.
چون آنان نیروهای تحت امر لشکر ۲۱ حمزه بودند، فرماندهی لشكر، سرهنگ سلیمانجاه با شناختی که از علی چناری به دست آورده بود به وی پیشنهاد داده بود تا به استخدام ارتش درآید؛ اما علی این پیشنهاد را نپذیرفته بود.
جراحت
وی بارها از ناحیه شکم و دست راست مجروح شد و مدت ها هم در بیمارستان بستری بود؛ اما هر بار پس از بهبودی نسبی، راهی جبهه ها می شد.
در یکی از شب ها که برای عملیات شناسایی رفته بود، پایش در درون جسد متعفن یکی از کشته های عراقی رفته بود و به نوعی بیماری عفونی دچار شده بود و به همین خاطر مدتی نیز در تهران بستری شد. وی که چندین بار مجروح شد، هر بار در کمترین زمان پس از طی دوره نقاهت به جبهه باز می گشت. وی بنا بر نیاز جبهه خیلی كم به مرخصی می رفت و تقریباً تمام وقت در اختیار جبهه بود.
راز پوست گوسفند
شبها، غالباً به همراه نظامیان لشکر ۲۱ حمزه برای شناسایی خطوط دفاعی دشمن و مین گذاری شده و یا انجام عملیات ایذایی و مین گذاری در مسیر تردد خودروهای دشمن فعالیت داشت.
نظریهها، طرحها و ابتکارات وی در میدانهای رزم غالباً کارگشا بود. علی پوست گوسفندی را به تن می کرد و چهار دست و پا در میان گوسفندان عشایر منطقه راه میافتاد و به عملیات شناسایی میپرداخت.
بوی بنزین
از یکی از بچه های بسیج عشایر شنیده شده بود که یکبار در منطقه عملیاتی در حال گشت زنی بودیم. خودرو جیبی را دیدیم که واژگون شده است. زمانی که به نزدیکی جیپ رسیدیم، کسی از زیر خودرو ما را صدا می زد. متوجه شدیم علی چناری، زیر جیب گیر افتاده است و بنزین از باک خودرو روی سر و صورت او ریخته می شود. گوشش پر از بنزین شده بود. علی را از زیر جیب خارج کردیم. او بلافاصله در حالیکه ما را همراهی میکرد از ما خواست که برای شناسایی حرکت کنیم. در طول مسیر، همچنان بوی بنزین از بدنش زیر دماغمان بود.
حافظه ی بی نظیر
حافظه علی مثال زدنی بود؛ چرا که موقعیت محلهای شناسایی شده را با دقت بسیار زیادی در ذهن خود طراحی و ثبت میکرد و آن گاه با دادن توضیحات او، کروکی و نقشه های مورد نیاز ترسیم می شد.
تونل فتح المبین
پیش از عملیات بزرگ فتح المبين، جمعی از رزمندگان استان یزد که اکثراً مُقَنی بودند با استفاده از اطلاعات علی چناری، اقدام به حفر تونل بسیار بزرگی در حد فاصل نیروهای خودی و دشمن کرده بودند. چون مسیر تونل طولانی بود برای اینکه جریان هوا و تهویه هوای درون تونل به طور کامل صورت بگیرد در فواصل معینی، چاه هایی میله ای حفر کرده بودند که البته خود این چاه های میله ای سبب بروز مشکلات دیگری شده بود.
در نتیجهی گرمای درون تونل و سرمای بیرون، با روشن شدن هوا، بخار از چاههای حفر شده به بیرون متصاعد می شد که شدت خروج بخار از سوراخ ها برای آینده عملیات مخاطره انگیز بود.
سرانجام با استفاده از مقداری گاه و بوته در دهانه چاه ها این مشکل که می رفت تا جریان حفر تونل را لو بدهد، به شکل مناسبی حل شد. البته تونل مشابهی؛ ولی با ابعاد کوچکتر، توسط نیروهای ارتش در همین منطقه عملیاتی حفاری شده بود؛ اما در اسفندماه ۱۳۶۰ چند روز قبل از اجرای عملیات فتح المبین با بارانی شدید فروریخت.
طرح احداث تونل وی که توسط مفنی کاران یزدی در منطقه عملياتي فتح المبین انجام شد، نقش عظیمی در پیروزی رزمندگان اسلام در آن عملیات داشت. ضمن اینکه علی نیز به عنوان یکی از فرماندهان بسیج عشایر در منطقه عملیاتی، تلاش و فعالیت چشمگیری از خود نشان داد.
در نور مهتاب
یکی از دوستان دوران بسیج عشایر نقل می کرد که همراه علی به مقر یکی از یگان های لشکر ۲۱ حمزه رفته بود. فرمانده یگان مربوطه به علی میگوید: «بنا داریم امشب به دشمن تک بزنیم» و از علی می خواهد به عنوان بلد و راهنما با ایشان همراه شود.
علی به فرمانده می گوید: «امشب برای انجام عملیات مناسب نیست» و ازش می خواهد که از اجرای عملیات خودداری کند. اما فرمانده با عصبانیت حرف علی را قطع می کند و آموزش های کلاسیک خود را به رخ علی – که در گوشه ای سر به زیر انداخته بود- می کشد.
سرانجام، با فرا رسیدن شب، عمليات تک یگان ارتش شروع می شود. اما لحظاتی بعد آتشباری شدید دشمن، تکاوران ارتش را با دادن چند زخمی به عقب می راند. فردای آن روز، فرمانده یگان ارتش شخصاً به دیدار شهید علی چناری می آید و از وی علت مخالفت دیروزش را سؤال می کند.
علی به ایشان می گوید: «جناب فرمانده! من بچه همین منطقه هستم! اینجا سراسر تپه ماهور است. این شب ها، ماهتابی است. نور مهتاب دقیقاً به صورت ما میتابد، در حالی که شما به علت این که نیروهای دشمن پشت به نور ماه هستند، تنها شبحی از آنان را میبینید. با تابش ماه به تپه ماهورها و انعکاس آن در صورت شما نیروهای عراقی به وضوح شما را تشخیص داده و روی شما آتش گشوده بودند و دلیل مخالفت من با اجرای تک مورد نظر شما همین بود.»
پایان قسمت اول
ادامه دارد ...
منبع : کتاب حماسه ماندگار نوشته آقای احمد لطیف پور