ترس دشمن از سنگ ریزه های سهام
به گزارش نوید
شاهد خوزستان، شهید سهام خیام در روز بیست و پنجم بهمن 1347 در بخش ساحلی شهر هویزه
دیده به جهان گشود. پدرش کاظم و مادرش نسیمه نام داشت. دارای چهار خواهر و دو
برادر بود. از کودکی بسیار پر جنب و جوش بود.
دوران تحصیل
بسیار کنجکاو
و پرتلاش بود. دانش آموز درس خوان مدرسه بود. دوره ابتدایی را با نمرات بالا پشت
سر گذاشت، درکلاس اول راهنمایی ثبت نام کرد ، اما به دلیل آغاز جنگ تحمیلی و اشغال
شهر هویزه، نتوانست به مدرسه برود و ناچار تحصیل را رها کرد.
شرکت در جلسات
مذهبی
با وجود سن کمی
که داشت، بیشتر از اوضاع داخلی شهر و کشورش می پرسید. نماز می خواند، با قرآن
مأنوس بود. درجلسات و دوره های مذهبی که در محل برپامی شد شرکت می کرد. خوش رویی و
اخلاق نیکوی او باعث شده بود تا همه دوستش داشته باشند. بسیار کنجکاو بود و احساس
مسئولیت، تمام وجودش را فرا گرفته بود.
من عاشق
شهادتم
بسیار دانا
بود. از همان کوچکی، بزرگ بود. خیلی بزرگ.... او دلش نمی خواست در اتاقش بنشیند و
مدادهای رنگی را روی کاغذهای سفید دفترش برقصاند نقاشی بکشد. با آنکه دختر بود و نمی توانست تفنگ به دست بگیرد فریاد می زد و بر دشمن لعنت می فرستاد،
دامنش را پر از سنگریزه می کرد و بر وجود پوشالی دشمنان، باران وحشت می بارید. کار
دیگری از دستش برنمی آمد، اما همین شجاعتش، نیروهای انقلابی را روحیه می داد. او
هرگز از مبارزه و از کشته شدن ابایی نداشت. می گفت: «بگذار مرا بکشند. بگذار شهیدم
کنند. من عاشق شهادتم. آری، سهام عاشق شهادت بود.
شهادت
نیروهای بعثی عراق از سنگهایی که با دستان کوچک
سهام پرتاب میشد بسیار ترسیدند، به همین دلیل لوله اسلحهها را به سوی او نشانه گرفتند
و «سهام» 12 ساله همچون شکوفهای پرپر شده بر لب شط بر زمین افتاد؛ تیر مستقیم
به پیشانی سهام خورد و از بینی تا کاسه سر او را متلاشی کرد و سرانجام چهارم مهر 1359 ، به شهادت رسيد. پیکر وي را در ابراهيم
خلیل همان شهرستان به خاك سپردند.