نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدا / محمود فامیلی / متن / خاطره / خاطرات

نترسیدی گرگا تو رو بخورن؟

«دخترم! نمی‌دونی محمود کجا رفته؟ هیچ خبری ازش نیست، دلم شور برداشته.»

مادر محمود نگران اوست. او سن و سال کمی دارد و با بازیگوشی‌هایی که دارد، باید خیلی مواظبش بود. غروب نزدیک است و از محمود خبری نشده. نگرانی مادر بیشتر می‌شود. خواهرانش هم از او خبری ندارند. صدای اذان از مسجد محل به گوش می‌رسد. 

مادر ناگهان به یاد می‌آورد: «یادم اومد، حتما رفته مسجد. عصری اومد پیشم، کمی شیرین کاری کرد و گفت: مامان! نزدیک اذانه، برم مسجد عابدینیه؟ گفتم: «نه، بابات که نیست.» گفت: «خب با عمو می‌رم.» گفتم: «او هم نیست.» گفت: «پس تنهایی می‌رم.» هر چی که به این پسر می‌گفتم باز یک جواب آماده داشت. حتماً رفته مسجد.

بعد از مدت کوتاهی، محمود از راه می‌رسد. مادر به او می‌گوید: «نترسیدی گرگا تو رو بخورن؟»

محمود قیافه حق به جانبی به خود می‌گیرد و با زبان شیرین کودکانه‌اش می‌گوید: «گرگا منو بخورن؟ اِهه! من دُمشون رو می‌گیرم، هی می‌پیچونم، می‌پیچونم وقتی گلوله شدن، پرتشون می‌کنم اون طرف.»

مادرکه از شیرین زبانی‌های محمود خوشش آمده، صورتش را برمی‌گرداند و می‌خندد. دیگر جوابی برای او ندارد.

(به نقل از مادر شهید)


لحظه شهادت

ماشین تویوتا به طرف کوهستان‌های شمال غربی سردشت در حرکت است.

کوه‌های سر به فلک کشیده زمزیران، جاده‌های پر پیچ و خم روستایی را در دل خود جای داده‌است. نیمه تابستان سال ۶۶ است. منطقه کوهستانی زمزیران هوای خنک و دلچسبی دارد. سید علی اصغر حسینی از نیروهای حفاظ اطلاعات سپاه سردشت به آرامی ماشین را به عمق روستاهای میرآباد می‌راند. محمود فامیلی در کنارش است. هیچ صحبتی بین آنها رد و بدل نمی‌شود. محمود برخلاف روزهای دیگر خیلی جدی به انتهای سرسبز جاده و روستاهای دور دست چشم می‌دوزد. پایگاه‌ها و مقرهای سپاه در آن روستاها قرار دارند. 

چند روز می‌شود که از عروسی آقای حسینی می‌گذرد. برای شرکت در جشن عروسی همه دوستان و همکاران به روستای محل زندگی‌اش رفته‌بودند. الان پس از چند روز، سید برگشته تا مأموریت‌های سپاه را در حفاظت از پایگاه‌ها به انجام برساند.

همانطور که تویوتا پیچ و خم‌های جاده‌های روستایی را طی می‌کند، محمود به فکر فرو می‌رود: «الان بچه هشت ماهه‌ام زهرا چه می‌کنه؟ آقای حسینی اگه می‌دونست که بچه چقدر شیرینه، خیلی زودتر از اینها عروسی می کرد.»

«آقا محمود، آقا محمود! کدوم طرف برم؟ این جا دو راهیه.»

رشته افکار محمود پاره می‌شود. سریع به جاده نگاه می‌کند و می‌گوید: «برو به سمت چپ. اول می‌ریم روستای شیلمن.»

سید فرمان ماشین را به طرف چپ می‌چرخاند. تا مقصد، راه زیادی نمانده‌است. محمود همچنان در فکر است. در این چند ماه که به سردشت آمده، توانسته‌است تسلط خوبی بر کارها داشته باشد. در حال حاضر هدف اصلی حفظ پایگاه‌ها و مقرهاست و با ارتباطات مختلفی که با پیش‌مرگ‌ها دارد، این هدف به خوبی تأمین می‌شود. امروز هم برای ادامه کار باید به روستاهای اطراف سرکشی کند و وضعیت پایگاه‌ها را از نزدیک بررسی نماید.

۔ احمد، احمد، حسن! احمد احمد، جواب بده!

- حسن به گوشم.

- من الان توی مقرم. نیروهامون خبر دادن سوژه وارد منطقه شده. به بچه‌ها بگو آماده باشن!

- باشه همه چیز آماده شده. گروه کمین پشت درخت‌ها موضع گرفتن.

- گوش کن، این سوژه معمولی نیست، خیلی هوشیاره! اگه یک لحظه غفلت کنین یا شما رو می‌زنه یا از دستتون در می‌ره.

- می‌دونم، نمی‌خواد اینها رو به من بگی. خودت می‌دونی که ما با هم بودیم. به خاطر همین، این دفعه افراد کمین رو دو برابر کردیم. فقط هر لحظه که خبر تازه‌ای به شما رسید، خیلی سریع به ما اعلام کنین. کمین رو رو‌به‌روی پایگاه تخته سنگی گذاشتیم، سرپیچی که به شیلمن می‌ره.

- جای خوبیه! برای اینکه سرعت ماشین کم بشه خوبه، ولی غیر از اون، چند تا قاطر و گوسفند توی جاده ول کنین که دیگه هر چی می‌شه جلوی سرعتش رو بگیره. این کمین با کمین‌های دیگه‌مون فرق می‌کنه.

- باشه، حتما.

در روزهای اخیر خبرهایی به قرارگاه حمزه رسیده‌است؛ خبر کمین آینده حزب دموکرات. کمینی که مطرح است برای حزب بسیار مهم و حساس است. مسئولین مربوطه در قرارگاه در حال تکمیل اخبار و دستیابی به جزئیات کمین هستند.

تویوتا به سرعت به سمت شیلمن حرکت می‌کند. ناگهان سید و محمود در مقابل خود رفت و آمد مشکوکی می‌بینند. ماشین به سر پیچ جاده رسیده‌است. یک گله گوسفند با چند قاطر در حال عبور از عرض جاده هستند.

مجبورند سرعت را کمتر کنند. ناگهان صدای رگبار گلوله شنیده می‌شود. از درخت‌های اطراف جاده چند نفر به سمت آنان شلیک میکنند. ناگهان از سوی دشمن موشکی شلیک می‌شود. لحظه‌ای نمی‌گذرد که اصابت گلوله آرپی‌جی به سمت ماشین، آن را منفجر می‌کند و آتش می‌زند.

آتش همه ماشین را فرا می‌گیرد. محمود و همکارش تلاش می‌کنند خود را به بیرون از ماشین پرت کنند. اما دیر شده‌است. انفجار به حدی شدید است که فرصت عکس‌العمل را از آنها می‌گیرد. آتش همه وجودشان را فراگرفته. به هر سختی شده درِ ماشین را باز می‌کنند و هر کدام در یک طرف ماشین به زمین می‌افتند. لب‌هایشان به ذکر خدا مشغول است. فریاد یا حسین و یا زهرا سر می‌دهند. کسی در آن اطراف صدایشان را نمی‌شنود. محمود به یاد خوابی می‌افتد که یک ماه قبل دیده‌است. همان خوابی که در آن مژده وصال یار به او داده‌شده‌است.

یاد ایامی می‌افتد که به آلبوم عکس‌های دوستان شهیدش نگاه می‌کرد و با حسرت می‌گفت: «از قافله جا مانده‌ام.» و حالا این همان قافله است و دیگر نباید جا ماند. ياد نمازهای شبی که در قنوت آن از خدا عاشقانه طلب شهادت می‌کرد. الان همان موقع است. «پس خانواده را باید چکار کنم؟ اونها چشم انتظارن. زهرا کوچولوم با شیرین زبانی‌هاش منتظر منه ... ولی او هم خدایی داره. او رو به ائمه معصومین (ع) و حضرت زهرا (س) سپرده‌ام؛ از همون موقع که اسمش رو زهرا گذاشتم.»

شدت درد و سوزش بیشتر شده. دیگر حتی رمقی برای حرکت هم نمانده‌است. بوی سوختن لاستیک و پارچه و... منطقه را فراگرفته‌است. محمود جنازه‌های سوخته شهدایی را به یاد می‌آورد که در غسالخانه سمنان آنها را برای تشییع آماده می‌کرد.

شعله‌های آتش پس از سوزاندن لباس‌ها و پوست، کم‌کم فروکش می‌کند، ولی دیگر جانی هم برای آنها باقی نمی‌ماند. آخرین لحظات زندگی است. دیگر بوی سوختگی او را اذیت نمی‌کند. حتی درد را هم کم‌کم فراموش کرده‌است. خبری از آتش و سوختگی نیست. صدای هاتفی را می شنود: «ای نفس مطمئن، بیا به سوی پروردگارت!»

«شنوندگان عزیز، توجه فرمایید! سلحشوران کُرد توجه فرمایید! به خبر مهمی که هم اکنون به دستمان رسید توجه کنید! حزب دموکرات ایران در اطلاعیه‌ای پیروزی بزرگ رزمندگان کُرد، در سردشت را به همه کردهای مبارز تبریک گفت. بر اساس گزارش حزب دموکرات، رزمندگان کرد این حزب، در یک کمین مهم توانستند یکی از فرماندهان عالی‌رتبه سپاه پاسداران را به هلاکت برسانند. بنا بر این گزارش به زودی همه پایگاه‌های سپاه در منطقه سقوط خواهند کرد.»

رادیو دموکرات با قطع برنامه‌های عادی خود، خبر عملیات کمین نیروهای دموکرات را اعلام می‌کند. به شهادت رساندن آقای فامیلی یکی از برنامه‌های مهم حزب بود که در جلسه اعضای مرکزی حزب برای آن تصمیم‌گیری شده‌است. 

یکی از فرماندهان دموکرات با اشاره به مباحث خصوصی و جلسات قبلی حزب، در خصوص چگونگی هدایت مزدوران خود می‌گوید: «همانطور که قبلاً گفته‌ام، ما عوامل خود را در پایگاه‌های سپاه در منطقه زمزیران فعال کرده‌ایم. آنها گزارش داده‌اند که با وجود فرمانده جدید و مراقبت‌هایی که در حفاظت فیزیکی از پایگاه‌ها و مقرهای سپاه در روستاها دارد، به هیچ عنوان نمی‌توان این پایگاه‌ها را به سقوط کشاند. ما باید با یک عملیات ویژه کمین، این مانع را از سر راهمان برداریم. این هم طرح و نقشه‌ای که برای عملیات پیشنهاد شده‌است. با اجرای این کمین، پایگاه‌های سپاه از جمله شیلمن، یکی پس از دیگری از بین می‌رود.»

پس از شهادت آقا محمود، سازمان حفاظت اطلاعات سپاه با اعزام یک تیم اطلاعاتی و عملیاتی ویژه، مزدوران ضدانقلاب را که با عملیات کمین باعث شهادت آقا محمود و سیدعلی اصغر شدند، دستگیر می‌کند و به دادگاه عدل اسلامی تحویل می‌دهند. آنها به مجازات خود می‌رسند. در عین حال، پایگاه‌های سپاه مثل گذشته به مبارزه با ضدانقلاب و حزب خائن دموکرات ادامه می‌دهند. در این میان پایگاه شیلمن در عمق ارتفاعات سردشت به عنوان نماد ایثار، شهادت و شکست طرح‌های ضدانقلاب همچنان پابرجاست.

(به نقل از همرزمان شهید، شهید سیدعلی‌اصغر حسینی و دوست‌پناه)