«بعد از شهادت داود سال 1395 مجدداً قسمت شد به همراه دامادم علی به کربلا بروم. در مرز چزابه بعد از اذان مغرب بود که پشت سر علی در حال رفتن بودم که موکب شرکت لوله سازی نفت در حال برپایی تصاویر شهدا بودند من هم نمی دانستم که کدام شهدا هستند در حال گذشتن بودم که یکی صدایم کرد و گفت: «مامان نگام کن ...»در ادامه خاطره این شهید والامقام را از زبان مادرش در نوید شاهد بخوانید.