گفته بود آرزویش پیوستن به رفیق و همرزم و همراه دیرینش حاج قاسم است. دلتنگ دیدار یار بود. در این چندسال، هرجا نامش را می شنید، چشمهایش تر می شد. نفس در هوای شهیدان می زد. سردار عزت و اقتدار بود و طراح راهبرد توسعه توان دفاعی کشور در اوج تهدیدها و شرارتهای صهیونیسم خبیث. در آخرین سخنرانی اش گفت: ما جنگ دیده ایم. کارآزموده ایم. قدرت ساخته ایم و تا عمق سپاه دشمن را در تیررس داریم. و اینک، خونش، جوشش جریان مقاومتی است به وسعت تاریخ....
کتاب «شیخ مصطفی» از تازههای نشر شاهد، روایتی مستند و صمیمی از زندگی و خاطرات شهید روحانی مصطفی میری خراجی به قلم نعمتالله عبداللهی توسط نشر شاهد منتشر شد.
روایتهای پیشرو برگرفته از شماره ۳۲ مجله شاهد یاران، تصویری از فعالیتهای مبارزاتی شهید آیتالله سید محمدرضا سعیدی و سیره زندگی ایشان را به نمایش میگذارد. این روایتها نشان میدهد که ایشان از سالها پیش، با وجود فشارها و دستگیریها، بدون ترس و با ارادهای راسخ در مسیر مبارزه با رژیم پهلوی گام برداشته بود.
«من شخصی هستم مستقل. از کسی تبعیت نمیکنم و تحت تاثیر هم قرار نمیگیرم. آدمی ماجراجو و آشوب طلب نیستم ولی معتقدم که آیت الله خمینی یک روحانی واقعی، شریف، پاک، درستکار و قابل احترام است و از مقام و شخصیت ایشان باید در هر محفل و مجلسی تقدیر و تجلیل شود...» این را در برگه بازپرسی ساواک نوشت و آنقدر در برابر شکنجهها، نستوه و سربلند، طنین عظمت نهضت روح الله (ره) شد که رژیم جز به شهادت رساندنش چارهای نیافت. غافل از آنکه خونش یکی از طلایههای طلوع این نهضت نور شد...
دانشجو بود و در دانشگاه جبهه، در میان خاکریز و سنگر، استاد عرفان و عشق شد. حاصل این کمال در سلوک بر سجاده آتش، وصیت او بود که در آن نوشت: «از همان روز که ما را از مولا جدا کردند و در این خاک آوردند، شروعش پست بودن این دنیای خاکی را اعلام میکرد و پایانش توسل جستن به او را نوید میداد.» او از مدافعان «مهران» بود که در راه باز پس گیری این شهر از اشغال و اسارت دشمن متجاوز، جان نثار کوی جانان شد.
شهید مظلوم دکتر بهشتی به پدرش گفته بود: «شما انسان بزرگی را تربیت کردید و تحویل حوزه علمیه دادید.» زندگی او از منبر و محراب و شلاق و شکنجه تا سنگر و خاکریز، سرلوحه زندگی او، فقط و فقط بندگی «خدا» بود و عشق به بنده خوب او «خمینی روح خدا» ... و ثمره این ایمان به «مکتب شهادت» که امام (ره) آموزگار بزرگش بود، در وصیت این شاگرد پاکبازش، جلوهای چنین درخشان دارد که: «معبود من! هیچ دردی باقی نگذار جز درد فراق خودت!...»