خاطرات/ «مخابراتچی»
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید حسن مهرابی فرزند سهراب در سال ١٣٤٥ در روستای سوالی از توابع شهرستان صیدون در خانواده دوستدار اهل البیت(ع) متولد شد و در دامان پدری پرتلاش و مادری خداترس پرورش یافت و دوران ابتدایی و راهنمایی را در روستا با موفقیت به اتمام رساند.
وی از نظر جسمانی دارای اندامی ورزیده و تنومد بود با عشق به اسلام و انقلاب و دستور حضرت امام خمینی در سال ١٣٦٠ به عضویت بسیج در آمد و دوره های لازم نظامی را پشت سر گذراند و با شور و اشتیاق به جبهه اعزام شد و سرانجام در هجدهم بهمن ۱۳۶۱ مشتاقانه در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسیدند. پیکر پاکش در روستای میان بیشه به خاک سپرده شد.
متن خاطره:
حسن از قدرت بدنی سرشاری برخودار بود بلند قد و ورزش دوست بود. به خوبی در خاطر دارم که وقتی در والیبال بازی می کرد چنان بر توپ می کوبید که در یک وجبی تور زمین حریف میخوابید.
همیشه در حضور خودم کلمات محاورهای عربی را زمزمه میکرد به او میگفتم: «با خودت چه میگویی؟!»
میگفت: «زبان عربی تمرین میکنم اگر اسیر شدم یا محاصره شدیم بتوانم با زبان عربی صحبت کنیم.»
این موضوع دقیقا یک هفتهای قبل از شروع عملیات والفجر مقدماتی بود. رسته اصلی حسن در جبهه مخابراتچی بود. اما علاوه بر کوله پشتی سیستم مخابراتی یک تیربار با ٤٨٠ فشنگ همراه داشت و این در حالی بود که سهمیه هر یک از تیراندازها فقط ۱۵۰ فشنگ بود.
در اوایل درگیری تیر به بازویش خورد و مجروح شد و آمبولانس آمد، ولی حاضر به عقب نشینی نبود. از بازویش به شدت خون میآمد وی چفیه یکی از همرزمان را به به بازو بست و با همان بازوی مجروح میجنگید.
اما پس از مدتی دوباره تیر به رانش خورد و مجروح شد ولی باز هم حاضر به عقب نشینی نشد و همچنان ادامه داد و جنگید.
به خوبی به یاد دارم که هشت نفر بودند که در اواخر درگیری نیروها محاصره عراقی شدند و با عراقیها درگیری تن به تن شدند و آنها را اسیر کردند.
ولی حسن همچنان مقاومت کرد و در نهایت تیر سوم به وی اصابت کرد و به فیض شهادت نائل شد.