چهارشنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۳ ساعت ۱۰:۰۵
«یک روز که در دفتر ستاد نشسته بودم ناگهان بوی ملایم عطر یخ که فرشاد خود را با آن معطر می کرد به مشام من رسید از خواهرانی که در ستاد بودند پرسیدم کسی از شما این بوی عطر را استشمام میکند؟ گفتند: نه .... » در ادامه خاطرات شهید جاویدالاثر نادعلی سامانی را از زبان خواهرش در نوید شاهد بخوانید.

 

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید سید فرشاد مرعشی نژاد در ۱۴ خرداد سال ۱۳۳۹ در اهواز دیده به جهان گشود پس از پیروزی انقلاب مشاور فرماندار اهواز شد، سال ۱۳۵۹ در رشته ریاضی دانشگاه اهواز پذیرفته شد و فعالیت خود را در دانشگاه گسترش داد. سرانجام در ۲۱ سالگی در کربلای هویزه و در حمله بستان که امام فتح الفتوحش نامید به لقا الله رسید و جاودانه شد. 

استشمام عطر یخ

متن خاطره شهید سید فرشاد مرعشی نژاد:

حدود یک ماه قبل از شهادت فرشاد یک روز صبح دیدم طبق معمول همیشه که برای رفتن به استانداری به اتاق من می آمد و از من خداحافظی می کرد از او خبری نبود، برای اینکه نگران دیر رفتنش بودم از اتاق بیرون آمدم تا به او سری بزنم همین که به در اتاق رسیدم و خواستم صدایش کنم به پله اول که پا گذاشتم ناگهان چیز عجیبی مرا چنان حیرت زده کرد که بی اختیار پا را عقب گذاشتم و برگشتم، به پله که قدم گذاشتم هلال نورانی را دیدم که از در اتاق او خارج شد. 

چند لحظه بعد از آن هلال نورانی که شدت نور آن آنقدر بود که ناچار شدم چشمانم را ببندم دیدم فرشاد پسرم از در اتاق به طرف من می آید هنوز در اندیشه آن هلال بودم که سلام فرشاد مرا متوجه خود کرد.

نکته عجیب این است که تا یک سال پس از شهادت فرشاد این خاطره به ذهنم نیامده بود، یک روز که تنها در خانه نشسته بودم و به اتاق فرشاد غمزده نگاه می‌کردم ناگهان این خاطره به ذهنم رسید و دانستم که آن نور، نور یکی از اولیای خدا بود که به فرشاد مژده وصل یار می داد.

پس از شهادت فرزندم خدا توفیقی نصیب من کرده بود که مسولیت ستاد کاروان های حضرت زینب (س) را که متشکل از خانواده های شهدا بود در اهواز به عهده داشته باشم.

یک روز که در دفتر ستاد نشسته بودم ناگهان بوی ملایم عطر یخ که فرشاد خود را با آن معطر می کرد به مشام من رسید از خواهرانی که در ستاد بودند پرسیدم: «کسی از شما این بوی عطر را استشمام می کند؟»

گفتند: «نه...»

از اتاق بیرون آمدم احساس کردم در راهرو هم بوی عطر پیچیده است این حالت سه تا چهار بار تکرار شد در مرحله چهارم که نتوانستم احساس خودم را پنهان کنم به معاون ستاد گفتم: «میدانی سر این مطلب که فقط من بوی این عطر یخ را استشمام میکنم و دیگران متوجه آن نمی شوند چیست؟!»

وی اظهار بی اطلاعی کرد و با کنجکاوی به توضیحات من گوش داد به او گفتم: «راستش را بخواهی احساس قلبی من این است که این بوی فرشاد است که استشمام میکنم و من مطمئن هستم که فرشاد برای دلجویی از من به من سرکشی می کند.»

نکته عجیب تر آن بود که تا من این راز را فاش کردم دیگر هرگز پس از آن عطر و بوی دل انگیز فرشاد را استشمام نکرده ام.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده