«به خوبی خاطر دارم که شب قبل از شهادتش خواب دیدم که یکی از اقوام از باغچه ای که قربانعلی درست کرده بود می خواست یک گل زیبا را بچیند. رفتم و مانعش شدم و گفتم:«چطور دلت میاد این گلای قشنگ رو بچینی؟!» در ادامه خاطرات شهید قربانعلی سگوند (معتمدیان) را از زبان مادرش در نوید شاهد بخوانید.

 

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید قربانعلی سگوند (معتمدیان) در یکم فروردين 1343، در روستای قالوند از توابع شهرستان دزفول به دنيا آمد. پدرش وطنی، كشاورزی می کرد و مادرش زری نام داشت. دانش آموز سوم راهنمايی بود. از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. هشتم آذر 1360 ، در بستان بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار او در محمدبن جعفر شهرستان زادگاهش واقع است.

خاطرات/

متن خاطره شهید قربانعلی سگوند (معتمدیان):

داشتم آردها را خمیر می کردم برای پختن نان که آمد و رضایتنامه را گرفت سمتم و گفت: «مادر! می خوام برم جبهه! اینو برام امضا کن!»

نه نیاوردم! رضایتنامه اش را امضاء کردم و گفتم:«دا! رو مه رَه امام زمون! – مادر برو در راه امام زمان!»

آنقدر شوق و شور سراپایش را گرفت که خم شد و دهانم را بوسید گفت:« دا! باید مثل امام حسین (ع) جنگید و مثل امام حسین شهید شد! دا شهادت اینطوری خوبه!»

به خوبی خاطر دارم که شب قبل از شهادتش خواب دیدم که یکی از اقوام از باغچه ای که قربانعلی درست کرده بود می خواست یک گل زیبا را بچیند. رفتم و مانعش شدم و گفتم:«چطور دلت میاد این گلای قشنگ رو بچینی؟»

گفت:«همین الان از خونه سلطانعلی قاسمی یه دسته گل خوشکل چیدم و اونا اصلاً حرفی نزدن بهم! تو چرا داری مانع من میشی؟»

گفتم:«باشه! حالا که اصرار می کنی، این گل رو ببر با خودت! عیبی نداره»  فردای همان شب بود که خبر شهادت قربانعلی و سلطانعلی قاسمی را آوردند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده