خاطرات
«چند ساعت بدون وقفه راه می رفتیم؛ با همه ی امکانات فردی و یک پتو که برای جلوگیری از سرما دور خود پیچیده بودیم. مسافت خیلی زیاد بود، انتهای مسیر هم معلوم نبود. کم کم صدای اعتراض نیروها در می‌آمد ولی عبدالمحمد که در تمام این مدت در کنار من بود و پا به پای من بالا و پایین می رفت از همیشه سر حال‌تر و بشاش‌تر بنظر می رسید. به او گفتم: «عبدالمحمد انگار ازاین وضعیت شکایتی نداری؟!» عبدالمحمد گفت: «امشبم با همه ی سختی‌هاش می‌گذره! همونطور که دیروز و روزهای قبل گذشت! از امشب فقط تنها یه خاطره می مونه! ....» در ادامه خاطرات شهید عبدالمحمد خيرعلی مشاك زاده را از زبان همرزمش در نوید شاهد بخوانید.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید عبدالمحمد خيرعلی مشاک زاده، در هفتم مرداد 1304، در شهرستان دزفول به دنيا آمد. پدرش حسين، لحاف دوز بود و مادرش فاطمه نام داشت. خواندن و نوشتن نمی دانست. يخ فروش بود. سال 1324 ازدواج كرد و صاحب سه پسر و چهار دختر شد. هشتم مهرماه 1362، در حملات موشكی زادگاهش به شهادت رسيد. 

از امشب فقط یه خاطره می مونه

متن خاطره شهید عبدالمحمد خيرعلی مشاک زاده:

در یکی از شبهای پیش ازعملیات والفجر مقدماتی؛ دشمن اردوگاه لشکرمان را مورد حمله ی موشکی قرار داده بود؛ لذا بافرمان فرماندهی لشکر؛ همه ی نیروها در آن سرمای خشک و شکننده ی دی ماه بیابان های خوزستان، مجبور به ترک شبانه و پیاده ی اردوگاه شدیم.

چند ساعت بدون وقفه راه می رفتیم؛ با همه ی امکانات فردی و یک پتو که برای جلوگیری ازسرما دور خود پیچیده بودیم.
مسافت خیلی زیاد بود، انتهای مسیر هم معلوم نبود. کم کم صدای اعتراض نیروها در می آمد. حتی خود من هم خسته شدم و دوست داشتم کسی را گیر می آوردم تا به اواعتراض کنم! ولی عبدالمحمد که در تمام این مدت در کنار من بود و پا بپای من بالا و پایین می رفت از همیشه سر حال تر و بشاش تر بنظر می رسید.

به او گفتم: «عبدالمحمد انگار ازاین وضعیت شکایتی نداری؟!»

عبدالمحمد گفت: «امشبم با همه ی سختی هاش میگذره! همونطور که دیروز و روزهای قبل گذشت! از امشب فقط تنها یه خاطره می مونه!»

از عروج خود مطمئن بود ولی از احساسی شدن فضا جلوگیری می کرد. می دانست که چقدر اورا دوست داریم، لذا حاضر به ناراحتی ما نبودو همیشه یک جورهایی ما را می پیچاند و می گفت: «خیالتان راحت باشد بادمجان بم آفت ندارد.»
روزی او را کنار کشیدم گفتم: «عبدالمحمد! چند سال است که در یک سنگریم. می دانم که به کجا رسیده ای. دنبال گول زدن من نباش! ما را هم فراموش نکن! و باز هم با شوخی و خنده سعی کرد که فضا را عوض کند و از جاری شدن سیل اشک‌هایم جلوگیری نماید.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده