داستانهای شهید حمید از زبان شهید محمود (قسمت آخر)
سه‌شنبه, ۱۳ شهريور ۱۴۰۳ ساعت ۰۹:۱۰
«عظيم هم بدجوری تركش خورده و شهيد شده بود. يكی از بچه ها هم زخمی شده بود. آن روز عراق پاتك خود را انجام داد. يك تأسف كه ميخوردم اين بود كه حميد نماند تا از بالای خاكريز جواب آنها را بدهد و آتش دلش را فرو نشاند...»در ادامه خاطرات شهید حمید کیانی از زبان شهید محمود دوستانی در نوید شاهد بخوانید.

 

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید حمید کیانی بیست و هفتم بهمن 1343، در شهرستان دزفول چشم به جهان گشود. پدرش علی نام داشت. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. بیست و هفتم بهمن 1364، در والفجر 8 منطقه عملیاتی فاو به شهادت رسيد.

خاطرات

روایت آخرین روزهای حیات مادی شهید حمید کیانی از زبان شهید محمود دوستانی:

من یک شیرم!

يادم است ماشين مهمات آمده بود. حميد مقداری برزنت داخل گاری گذاشت و بنا شد هر كدام روی دوشمان يك صندوق مهمات خمپاره ببريم. يك صندوق هم روی گاری حميد گذاشتيم. او گفت: «يكی ديگر!» گفتم: «خسته ميشوی.» گفت: «بگذار! من يك شيرم!» منطق او اين بود كه باید كار بكند. نه تنها از كار كردن شانه خالی نميكرد، بلكه بيشتر هم كار ميكرد.

از حمید فقط دوپا مانده بود

شب سوم هم گذشت. صبح با بچه ها بوديم. تعدادی از بچه‌ها خودشان را مرتب كردند. خودم آمده بودم به سنگر فرماندهی گردان. مقداری دراز كشيدم و بعد رفتم پيش بچه ها. حميد و عظيم مسعودی آنجا بودند. نشستم.

حدود ساعت دوازده ظهر بود كه يك تانك شليك كرد. احساس كردم اين تانك حامل پيامی است. چند لحظه گذشت. ناگهان صدايم كردند. رفتم. ديدم چيزی كه نبايد ميشد شده است. از حميد فقط دو پا مانده بود و از سينه به بالا چيزی نداشت.

حميد نماند تا از بالای خاكريز جواب آنها را بدهد

بچه ها را صدا كردم. كسی جرئت نميكرد جلو برود. تانك بين دو تا سنگر را زده بود. عبدالصمد بلبلی جولا كه دانشجوی متعهدی بود و اگر ميماند آينده خوبی داشت سری در بدن نداشت. عظيم هم بدجوری تركش خورده و شهيد شده بود. يكی از بچه ها هم زخمی شده بود. آن روز عراق پاتك خود را انجام داد. يك تأسف كه ميخوردم اين بود كه حميد نماند تا از بالای خاكريز جواب آنها را بدهد و آتش دلش را فرو نشاند.

تقدير بر اين بود كه برگردم

قرار شد صبح كه شد گردان ما خط را تحويل گردان كربلا از لشكر ۷ ولی عصر(عج) بدهد و من بمانم تا بچه های گردان كربلا را بر روی منطقه توجيه كنم.

تا حدود ساعت يازده صبح در آنجا بودم. خدا شاهد است آن نصف روز را كه آنجا ماندم به خاطر اين بود كه شايد ديگر برنگردم، چون نميتوانستم برگردم، در حالی كه ديگر حميد و حسين نباشند. اما آقای رئوفی، فرمانده لشكر، به آنجا آمدند و از شانس بد، مرا ديدند و دستور دادند كه به عقب بروم.

تقدير بر اين بود كه برگردم. به عقب آمدم. سر تا پا خاكی شده بودم. عقب آمدن اين دفعه خيلی دردناكتر از دفعه اول بود. جريان بچه های دسته شهيد فرجا… پيكرستان را گفتم. اين دفعه، آن حالت برای خودم پيش آمده بود. اتاق حميد را كه ميديدم، به شدت متأثر ميشدم و جای حسين را كه ميديدم، همينطور…

 

لازم به ذکر است که شهید محمود دوستانی سه روز پس از روایت و ثبت این خاطرات برای تاریخ، در حادثه ی اصابت اتوبوس گردان بلال به شهادت رسید و فراق بین او و حمید کیانی بیش از یک هفته طول نکشید و حالا محمود پایین پای حمید آرمیده است.

روحشان شاد و یادشان گرامی باد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده