شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲ ساعت ۰۷:۳۰
«رضا» یک گلوله آرپی چی در قبضه اش می گذارد و مردانه برمی خیزد. از خاکریز عبور می کند و با سرعت خودش را می رساند به جاده. او را دیده اند و سیبل گلوله های نیروهای عراقی می شود، اما انگار نه انگار. استوار و مردانه می دود.این همه پهلوانی چگونه در یک قامت ۱۷ ساله جا شده است را فقط خدا می داند...» در ادامه خاطره این شهید والامقام را در نوید شاهد بخوانید.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید عبدالرضا رشید علی نور در بيستم مرداد 1344، در شهرستان دزفول به دنيا آمد. پدرش غلامحسين، بنایی می کرد و مادرش طاهره نام داشت. دانش آموز سوم راهنمايي بود. از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. دوازدهم ارديبهشت 1361، در خرمشهر بر اثر اصابت گلوله به سر، شهيد شد.

متن خاطره شهید عبدالرضا رشید علی نور:

از بچه های مسجد زینب است و با اینکه سن و سالی ندارد، خاک جبهه خورده است و جنگ دیده و پهلوان. بین بچه ها بیشتر صدایش می کنند «رضا رشید».

ظهر قبل از عملیات بیت المقدس است و شب گردان یاسر باید در ماموریتی مهم و حساس از میان مواضع دشمن بگذرد و خود را به جاده اهواز – خرمشهر برساند و جاده دسترسی دشمن را قطع کند.

باز هم «رضا رشید» وسط میدان است. آماده و قبراق و سرشار از روحیه. باز هم رضاست و آرپی جی اش و شور و شجاعتی حیرت انگیز که از او یک شکارچی کم نظیر تانک ساخته است. با اینکه هفده ساله است، اما معلوم نیست این همه جگرداری و رشادت و روحیه جنگاوری را از کجا آورده است.

حاج کریم فضیلت، فرمانده گردان یاسر دارد نحوه ی عبور گردان را در نیمه شب و از بین مواضع و میادین مین دشمن تشریح می کند و از احتمال نبردی تن به تن با نیروها و تانک های دشمن حرف می زند.

اینجاست که انگار شور تزریق می کنند بین رگ های رضا. مثل همیشه چفیه ی سیاهش را بسته است دور پیشانی اش. چشمانش پر از شوق می شود و دلاوری و جنگندگی اش را می ریزد در تُن صدایش و مردانه رجز می خواند:

« از تانک هایشان جز آهن پاره هایی باقی نخواهیم گذاشت… به یاری خدا زمینگیرشان می کنیم.»

خط ها شکسته و عملیات آغاز می شود. نیروهای بعثی از پشت سر گردان یاسر در حال فرار در بیابان ها هستند که ناگهان ده ها تانک عراقی آن سوی جاده خودنمایی می کنند. صف گرفته و آماده ی نبرد. یکی یکی از سنگرهای تانک بیرون می آیند و آرایش می گیرند و شاخ و شانه می کشند. طولی نمی کشد که باران گلوله های تانک ها و توپخانه دشمن روی گردان یاسر بارش می گیرد و درگیری آغاز می شود.

«رضا» یک گلوله آرپی چی در قبضه اش می گذارد و مردانه برمی خیزد. از خاکریز عبور می کند و با سرعت خودش را می رساند به جاده. او را دیده اند و سیبل گلوله های نیروهای عراقی می شود، اما انگار نه انگار. استوار و مردانه می دود.این همه پهلوانی چگونه در یک قامت ۱۷ ساله جا شده است را فقط خدا می داند. نیروهای خودی هم از این سمت پشتیبانی اش می کنند و خودش را به جان پناهی کوچک می رساند.  تمام قد می ایستد و شلیک می کند و گلوله اش پیش پای تانک عراقی منفجر می شود. ابهت تانک پیش عظمت رضا کم می آورد و عقب می رود.

انگار آسمان هم محو تماشاست. رضا می نشیند و دوباره آرپی جی اش را مسلح می کند و تمام قد می ایستد به نشانه رفتن. چقدر دیدنی است آن هیبت آن قامت رشید با آن چفیه سیاهی که به پیشانی بسته است و دوباره شلیک و دوباره انفجار.

بچه های آرپی جی زن دیگر هم از جاده سرازیر شده اند تا به دل تانک ها بزنند. حجم آتش دو طرف بالا گرفته است. چیزی شبیه قیامت در حال شکل گرفتن است. اما نه از ترس خبری هست و نه از اضطراب. انگار مرگ اینجا برای کسی هول آور و هراس انگیز نیست. مردانه می جنگند و سینه سپر می کنند.

تانک های عقب نشسته، دوباره آرایش می گیرند و رو به جلو حرکت و شلیک می کنند. رضا دلاورمردانه هنوز می جنگد. باز هم استوار می ایستد و نشانه می گیرد و اینبار همزمان با شلیک ، شلیک دیگری که رضا را نشانه گرفته است، همه چیز را به هم می ریزد.

دقت سرباز عراقی است یا قدرت سرنوشت و یا جذبه آن پیشانیِ لذتِ سجده چشیده که تیر راهش را از بین آن چفیه ی سیاه باز می کند و می نشیند بین ابروهای رضا.

آن طرف تانک آتش می گیرد و این طرف دل مادری که چشم انتظار برگشتن شاخ شمشادش دست به دعا نشسته است.

چشم های باز رضا دارد آسمان را تماشا می کند و چشم های ماه ، ستاره های چشم رضا را. آن صورت سبزه چقدر سفید جلوه می کند و آن نور لبخند، چه دلنوازتر برای مهتاب دلبری می کند.

و «رضا رشید» یا همان « عبدالرضا رشید علی نور» در ۱۲ اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ ، در همان سن ۱۷ سالگی جاودانه می شود. او می رود به همان جا که باید و از او مزاری می ماند در گلزار شهدای بهشت علی دزفول و یادی و راهی که آدم ها قرار بود بروند

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده