قسمت پنجم روایت عملیات والفجر 8 از زبان شهید غواص محمود دوستانی دزفولی:
سه‌شنبه, ۰۳ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۵۸
خاطره گویی شهید محمود دوستانی دزفولی در خصوص عملیات والفجر ۸ که شامل خاطرات وی از کتاب مردان دریایی است که سه روز پس از ضبط این خاطرات به شهادت می رسد. نوید شاهد خوزستان در قسمت سوم به معرفی شهید«محمود دوستانی دزفولی» می پردازد.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید محمود دوستانی دزفولی یکم تير 1343، در شهرستان دزفول چشم به جهان گشود. پدرش محمدحسن، فروشنده ميوه بود و مادرش هاجر نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته رياضي درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. پنجم اسفند 1364، در بمباران هوايي بهمنشير آبادان به شهادت رسيد.

متن خاطره:

چند روز پس از مانور، حدود پانزدهم دي ماه بود كه به سمت منطقه حركت كرديم و در راه با بچه ها خيلي خوش گذشت.

آن روز هم، مثل هميشه و قبل از حركت، آن چهار سوره كه با قل شروع ميشوند را تلاوت ميكرديم كه سفر به خير بگذرد. آنجا هم صداي شهيد حميد كياني بلند بود و بچه ها با او تكرار ميكردند. حدود پنجاه و چهار نفر بوديم و وقتي به آنجا رسيديم، هنوز هيچكس از جزئيات منطقه چيزي نميدانست.

محلي كنار بهمن شير براي نيروها آماده شده بود. شب كه به آنجا رسيديم، در يك مرغداري بزرگ كه براي ما در نظر گرفته شده بود، جا گرفتيم. آنجا پر از بوي مرغ و تخم مرغ و ساير فضولات بود. گفتند: «گروهان هاي گردان بلال بايد تا فردا صبح در اينجا بخوابند.» بچه هایی كه بازيگوش بودند با ديدن مرغداري، صداي مرغ و خروس از خود درمي آوردند و داد و بيداد ميكردند.

در آن شب يك خانه براي خودمان پيدا كرديم و گروهان غواص مالك را در آن جا داديم. من و شهيدان حميد كياني و حسين انجيري و برادران عزيز حاجي محمد سعادت و حاج عليرضا زماني رفتيم در واحد بسيج خوابیدیم كه الآن بمباران شده است.

قبل از اذان صبح از خواب بيدار شدم. دوباره قامت رشيد حميد را در حال نماز و نيايش ديدم و خجالت ‏زده شدم؛ با آن حالتي كه واقعاً خاص خودش بود. او در حالي كه اوركت خود را بر دوش داشت و كلاهش را روي سر گذاشته بود، نماز شب ميخواند. بچه ها هم بيدار شدند. نماز خوانديم و كارها را شروع كرديم.

اين را بگويم كه فقدان حميد ما را كشته است و چون بچة خوب و بامعرفتي بود. كه همه چيز او براي ما الگو بود و مدتها بود كه مانند برادر در كنار هم بوديم.

يك يا دو روز در آنجا بوديم و بالاخره به ما لباس غواصي دادند، اما چه لباسهايي! من قبلاً پيش بيني كرده و به بچه ها گفته بودم كه ممكن است لباس نباشد و ما بدون لباس در صحنة جنگ وارد شويم. گويا آن پيش بيني داشت محقق مي شد.

پوشيدن لباسها برايمان مصيبتي شده بود، چون اصلاً متناسب ما نبودند و در هر جلسه اي، حرف از لباسها و بدي آنها بود.

در جلسه اي كه فرماندهان گروهانهاي غواص از گردانهاي بلال، حمزه و عمار، از لشكر هفت ولي عصر(عج) شركت داشتند، آقاي عبدالمحمد رئوفي، فرمانده لشكر، اولين توصیهاش دربارة گله نكردن از لباسهاي غواصي بود و مي گفت:«كسي از لباسها صحبت نكند.»

اين جريان لباس زبانزد خاص و عام شده بود و حتي بچه هاي خشكي هم دنبال تهية لباس ما بودند. همين بدي لباس باعث شده بود كه پاهاي بچه ها زخمي شوند، چون فين ها تنگ بودند و به پاي بچه ها فشار ميآوردند و كف پاهايشان زخمي ميشد. به همين دليل نميتوانستند به تمرين غواصي بيايند و وارد آب شوند، چون به داخل آب كه مي رفتند، پاهايشان عفونت ميكرد. در اينجا هم بچه ها از خودشان مايه گذاشتند و به راستي خدا كه اين زحمات را ديد، اين پيروزي بزرگ فتح فاو را به ما عنايت كرد.

كم كم لباسها كامل شدند و چون گشاد بودند، براي درست كردنشان يك خياط از لشكر آمده بود و آنها را بر اساس اندازة بچه ها كوچك و بزرگ ميكرد، به طوري كه ميگفتند استاندارد شده اند.

يك شانس كه آورده بوديم آن بود كه از فرماندهي لشكر دستور آمده بود كه لباسها تا شب عمليات دست نخورده باقي بمانند و بيشتر از يك بار آن هم براي اندازه گيري، آنها را نپوشيم. ديگر از تمرين معاف بوديم و قرار شد تا شب عمليات در آب نرويم و به همين دليل، خاطرمان جمع بود.

بعد از مستقر شدن، مشكل لباسهاي غواصي هم حل شد. جلسات متعددي برگزار شد تا توجيه صورت بگيرد، ولي هنوز بچه هاي ديگر خبر نداشتند. حدود بيست نفر از گروهان پنجاه نفري از عمليات، مطلع بودند، ولي به بقيه چيزي نمي گفتند و آن سي نفر هم اطلاع نداشتند و اين نشان دهندة اين است كه حفاظت به چه اندازه رعايت شده بود.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده