خاطره/بر دوش برادر
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید بهادر مرادی ششم ارديبهشت1342، روستاي كوهباد از توابع شهرستان ايذه به دنیا آمد. پدرش نادر، كشاورز بود و مادرش كفايت نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان بسيجي در جبهه حضور یافت. بيست و پنجم دي 1365، در شلمچه بر اثر اصابت تركش به دست و پا، شهيد شد. مزار وي در زادگاهش واقع است.
متن خاطره:
در سال ۱۳۶۵ شلمچه منطقه عملیاتی کربلای ۵ بود. جانشین گردان«بدر مرادی» از جوانان شجاع ایذه بود؛ نیروهای گردان حضرت رسول (ص) شبانه با رمز مقدس یا زهرا (س)صاعقه وار بر دشمن فرود آمده، و طی نبردی بی نظیر شهرک دوعیجی را به تصرف خود در آوردند.
نیروها برای تثبیت خط سخت در تلاش بودند، شهید نوروزی با خمپاره ۶۰ مواضع عراقیها را زیر آتش خود گرفته بود؛ عراقی ها دیوانه وار مقاومت می کردند ولی رزمندگان دستبردار نبودند .سرانجام همه ساختمان به تصرف نیروهای ما درآمد.
حدود ۱۵۰ نفر از نیروهای دشمن به اسارت گرفته شدند و ۵۰ الی ۶۰ نفر از آنان که سخت مقاومت می کردند، به هلاکت رسیدند. درگیری به صورت پراکنده و گاه تن به تن ساعت ها ادامه یافت .دشمن به هر وسیله ای که امکان داشت، سعی می کرد ساختمان را پس بگیرد غافل از اینکه شکست یا عقب نشینی در قاموس بچههای بختیاری معنا ندارد زیرا آنان در دل کوههای منگشت و طبیعت سرسبز کوه های بلند قامت کشیده و آبدیده شده بودند تا در چنین روزی ایستادگی و شجاعت را عینیت بخشند.
آنان هم قسم شده بودند، نه اسیر بدهند و نه مفقودی برجای بگذارند. در همین حین یکی از نیروهای زحمتکش گردان به نام یار محمد نوروزی که مسئولیت ادوات گردان را به عهده داشت ،بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید و پس از آن هنگام اذان ظهر، بهادر مرادی برادر جانشین گردان مجروح شد.
زخمش کاری بود و جایی وجود نداشت که بتوانیم بدنش را از تیر رس دشمن و خمپاره دور کنیم. بدر به بالین برادر شتافت تا او را به پشت خاکریز منتقل نماید .او را روی کتفش گذاشت که ناگهان خمپاره ای زوزه کشان آسمان را شکافت و دقیقاً در چند متری آنان منفجر شد. ترکش خمپاره بهادر را هدف قرارداد و او روی دوش برادرش پرپر شد.
بدر نیز مجروح گشت و در چند قدمی او به زمین افتاد ولی با وجود زخمی شدن خود و شهادت برادر، به نیروها روحیه می داد! صحنه عجیبی بود؛ بغض در گلو داشتیم اما شهادت اینگونه بهادر نیروها را استوارتر کرد. آسمان گویی دیگر بار از شهادت حسین(ع) و برادر و یارانش بغض کرده بود.
هنوز باران گلوله های دشمن از فاصله ای نزدیک بر ما می بارید. یا حسین گویان به تعقیب باغی نیروهای دشمن پرداختیم و آنان را چند کیلومتری از ساختمان دور کردیم. برای آخرین بار بهادر مرادی و یارمحمد نوروزی را دیدیم که تن خود را گذاشته و رفته بودند .
حس می کردیم، این ماییم که وا مانده ایم و آنان از همیشه زنده ترند. بهادر و یارمحمد را روی برانکار گذاشته و به عقب منتقل نمودیم نیروهای گردان مصمم و استوار جلوی پاتک های دشمن ایستادگی میکردند و دشمن با تلفات فراوان و با خواری مجبور به عقب نشینی و واگذاری شهرک دوعیجی شد.