يکشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۵۳
« من و عبدالرحیم همیشه نمازهایمان را به جماعت و در مسجد می خواندیم و این برای او عادت شده بود، از وقتی نوجوان شده بود هر روز به مسجد می رفت ،مدتی بود که من با او به مسجد نمی رفتم مادر پیری داشتم که باید از او مراقبت می کردم ،ولی او مرتب به من سفارش می کرد مبادا نماز جماعت را از دست بدهی» آنچه خواندید گزیده ای از خاطرات مادر شهید " عبدالرحیم دزفولی " است که نوید شاهد شما را به خواندن ادامه این خاطرات دعوت می کند.

به گزارش نوید شاهد خوزستان،شهيد عبد الرحيم دزفولي هفدهم شهريور 1343 در شهرستان دزفول به دنيا آمد. پدرش هاشم، كارمند شركت نفت بود و مادرش روبخير نام داشت. دانش آموز دوم متوسطه در رشته اقتصاد بود. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. بيست و سوم اسفند 1359 ، در روستاي كوت شيخ خرمشهر بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد. مزار او در بهشت شهدای شهرستان انديمشك قرار دارد. برادرش عبدالكريم نيز به شهادت رسيده است.


اهمیت نماز جماعت

آنچه می خوانید گزیده ای از خاطرات مادر شهید " عبدالرحیم دزفولی" است که تقدیم حضورتان می شود:

همه  فرزندانم را دوست داشتم مادر نمی تواند در بین فرزندانش انتخاب کند اما عبدالرحیم یه جور خاصی عزیز بود. وقتی از مدرسه می آمد تا دستم را نمی بوسید رهایم نمی کرد. وقتی که  کار داشتم کنارم آرام می نشست و گویی اصلا حضور ندارد و می گفت:«مادر از قدیمها برایم بگو»

 من هم که دوستش داشتم تعریف می کردم ،آنقدر تا خالی می شدم، می گفت:« مادر داستانهایت را دوست دارم وقتی نوستن یاد گرفتم همه را می نویسم»

من هم که از بودن او در کنارم لذت میبردم همیشه جوری برایش با آب و تاب از گذشته ها می گفتم که او هر روز مثل داستان های دنباله دار می آمد  و منتظر بقیه اش می نشست.

بزرگتر که شد شبها در کنارم می خوابید و او برایم داستان می خواند ،چون از کودکی قرائت قران را یاد گرفته بود شبها تا سوره حمد و قل هو الله را نمی خواند نمی خوابید ،روزها من قصه می خواندم و شبها او ،بسیار به هم وابسته شده بودیم.

مادر اشک را از گوشه چشمش پاک کرد. نگاهی به عکس پسرش انداخت و ادامه داد.

من و عبدالرحیم همیشه نمازهایمان را به جماعت و در مسجد می خواندیم و این برای او عادت شده بود وقتی نوجوان شد به مسجد می رفت ،مدتی بود که من با او به مسجد نمی رفتم مادر پیری داشتم که باید از او مراقبت می کردم ،ولی او مرتب به من سفارش می کرد مبادا نماز جماعت را از دست بدهی

روزی به او گفتم:« پسرم تو میدانی مراقبت از پدر و مادر چقدر در قرآن سفارش شده»

گفت:« بله مادر شما درست می گویی ولی ثواب نماز جماعت هم زیاد است حیف است از دست بدهی»

فردا که میخواست به مسجد برود چادر من در دستش بود و مرا عجله به رفتن میکرد و متوجه شدم از برادرانش خواسته روزی یک نفر در ساعت های نماز کنار مادر بزرگ باشند تا من از ثواب نماز جماعت باز نمانم.

کاری که برایم کرد بسیار با ارزش بود ،او با کاری که کرد هم من می توانستم از دوستانم در مسجد باخبر شوم و هم روحیه اعتقاد و ایمانم را قویتر از قبل کنم .  
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده