پنجشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۲۰:۳۹
« یادم هست در اولین شب مرا به سنگر ارتشی ها فرستادند که برادری ارتشی سوال کرد:ما بر اساس تکلیف سربازی و ارتشی بودن به جبهه آمده ایم شما به چه دلیل به جبهه آمده اید؟ من در پاسخ گفتم: ما هم بنا به تکلیف الهی و دینی و فرمان امام (ره) به جبهه آمده ایم .» آنچه خواندید گزیده ای از خاطرات جانباز" عبدالکریم نبوتی فر " است که نوید شاهد شما را به خواندن بخشی از این خاطرات دعوت می کند.

 به گزارش نوید شاهد خوزستان، جانباز  عبدالکریم نبوتی فر  در سال 13340 در بنه حسین کلولی شهرستان دزفول به دنیا آمد. نام پدرش مرادعلی بود. وی از طریق بسیج عشایر دزفول  به جبهه اعزام شد و از ناحیه دو پا جانیاز شده است.

آنچه می خوانید خاطراتی به نقل ،  ازجانباز" عبدالکریم نبوتی فر"  است که تقدیم حضورتان می شود:

تکلیف الهی

از طریق بسیج مستضعفین دوره ای یک هفته ای در کوه های شهیون بعنوان دوره آموزشی نظامی طی کردیم که دوره بسیار مفیدی بود .چرا که در آن موقع که ما سن و سال زیادی نداشتیم باعث رشد و تکامل ما گردید .البته چون ما بختیاری هستیم و از ابتدای تولد با روحیه سلحشوری بزرگ می شویم و تفنگ در زندگی ما جایگاه ویژه ای دارد لذا برای حضور در جبهه بسیار مشتاق و علاقه مند بودیم

 با طی دوره گفته شده و الحاق بسیج کوی ولی آباد به بسیج عشایر دزفول توانستیم در جبهه کرخه به اتفاق تعدادی از دوستان مانند شهید قباد بیابانی ،سرهنگ علی فتحی ،عزیز ایسوند زیبایی و دیگر دوستان حضور یابیم در آن وقت فرمانده ما علی چنار بود و سنگرهای جبهه با ارتش ادغام بود

یادم هست در اولین شب مرا به سنگر ارتشی ها فرستادند که برادری ارتشی سوال کرد:« که ما  بر اساس تکلیف سربازی و ارتشی بودن به جبهه آمده ایم شما به چه دلیل به جبهه آمده اید ؟»

من در پاسخ وی گفتم:« ما هم بنا به تکلیف الهی و دینی و فرمان امام (ره)  به جبهه آمده ایم .»

در کنار نگهبانی درخط مقدم به کار حفر تونل که از ابتکارات شهید علی چنار بود و توسط رزمندگان یزدی انجام می شد نیز اقدام می کردیم. در عین حال مسئولیت بسیج کوی ولی آباد را نیز به اتفاق مشورای بسیج را بعهده داشتم تا اینکه روز ششم فروردین که برای سرکشی به نیروها رفته بودم دچار سانحه شدم و زمانی که بهوش آمدم متوجه شدم که در بیمارستان شیراز هستم و از پرستاری که بالای سرم بود پرسیدم:« اینجا کجاست ؟چی شده؟»

 ایشان گفت:« مجروح شده ای و تو را به شیراز آورده اند .»

گفتم:« که من هیچم نیست می خواستم از روی تخت پایین بروم با کنار زدن ملحفه متوجه شدم که پایم بر اثر سانحه صدمه بسیار دیده و آن را قطع کرده اند.»


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده