قسمت چهارم خاطرات شهید «علی‌اکبر ابراهیمی»
شنبه, ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۰۹:۰۰
شهید «علی‌اکبر ابراهیمی» در خاطراتش می‌نویسد: «دوازده روز در خط پدافندی بودیم. آب کم بود؛ خیلی کم. فقط برای وضو گرفتن آب داشتند. آب نبود، اما خدا بود. یاد خدا، درک خدا، عشق به خدا در دل‌ها موج می‌زد. موجی عظیم که هیچ عاملی باعث خشکیدن آن نمی‌شد.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید علی‌اکبر ابراهیمی» بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۴۵ در شهرستان سرخه به دنیا آمد. پدرش حسینعلی و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۶۵ در مهران توسط نیرو‌های بعثی بر اثر اصابت ترکش به سر، صورت و شکم، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.

آب نبود اما خدا بود

این خاطرات، خاطرات خودنوشت شهید است که تقدیم حضورتان می‌شود.

با شوق به دور دست‌ها خیره شد

یک ماه تمام منتظر بود؛ منتظر چنین روزی. منطقه نشان داده شد. شعاع بصره را می‌دیدیم. با چه شوقی به دور دست‌ها خیره شده بود. با خود چه فکر می‌کرد؟ زاویه دیدش به کجا بود؟ هرچه بود، شادی را در صورتش می‌خواندی.

روز موعود فرا رسید؛ روز عملیات. نیرو‌ها همه آماده شدند. سازماندهی انجام گرفت. همه به جلو حرکت کردیم. چند قدمی نرفته، صدای خمپاره‌ای آمد. ناله ضعیفی پشت سرش شنیده شد. به طرف صدا برگشتیم. او بود که زمین را رختخواب خود ساخته بود؛ پهن شده روی زمین و غرق در خون. صدا کردیم: «ادهم! ادهم!» جوابی نیامد. ادهم در ابتدای عملیات شهید شد.

بیشتر بخوانید: صبر داشته باش تا خدا باهات باشه

خدا را داشتیم

دوازده روز در خط پدافندی بودیم. چهره‌ها را که نگاه می‌کردی، سیاه شده بودند. لباس‌هایشان کثیف بود. نمی‌توانستند لباس و صورت‌هایشان را بشورند. چاره‌ای نداشتند. آب کم بود؛ خیلی کم. فقط برای وضو گرفتن آب داشتند. آب را جیره بندی کرده بودند.

آب نبود، اما دل‌ها مثل دریا بود و عشقشان به وسعت اقیانوس. هیچ کم نمی‌گذاشتند. باز هم تلاش و کوشش و باز هم دفاع، عشق و ایثار. آب نبود، اما خدا بود. یاد خدا، درک خدا، عشق به خدا در دل‌ها موج می‌زد. موجی عظیم که هیچ عاملی باعث خشکیدن آن نمی‌شد.

بیشتر بخوانید: باید پابه‌پای امام حرکت کرد

پدر! از من جلو زدی، منو هم شفاعت کن

شب پیش پسرش خوابید. پسرش در همان مقری بود که ما بودیم. از اراک آمده بود. آذوقه با خود آورده بود. ساعت سه و چهار صبح بود. صدا‌هایی به گوش رسید. از خواب برخاستم. «حتماً میگ است.» به طرف صدا برگشتیم. میگ نبود. کاتیوشا بود.

سنگر ویران شده، جلب توجه کرد. ناله ضعیفی به گوش می‌رسید. بیرونشان آوردیم. پسر با پای قطع شده بالای سر پدر نشست و گفت: «پدر! از من جلو زدی، منو هم شفاعت کن.»

(خاطره خودنوشت شهید)

بیشتر بخوانید: نگاهش پر از التماس بود؛ التماس دعا برای شهادت

امام پیام داده که جزایر حفظ بشه

اولین روز‌های عملیات خیبر بود. نه آذوقه‌ای داشتیم و نه مهماتی. هوا سرد بود. در خط می‌دویدیم تا گرم شویم. هیچ پتویی هم نداشتیم.

جاده بصره–العماره هم فتح نشده بود. آتش دشمن بر سرمان می‌بارید. هیچ‌کس قصد عقب‌نشینی نداشت. همه می‌گفتند: «امام پیام داده که جزایر حفظ بشه.»

با شور و شوق و به خاطر لبیک به گفته امام، مقاومت کردیم و بالاخره جزایر هم حفظ شد.

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده