گفتگوی اختصاصی با آقای سید محمد علم‌الهدی؛
«حسین بسیار شجاع بود و ایمان بسیار قوی داشت. به خوبی بخاطر دارم دانشجو بود و هنوز از انقلاب هیچ خبری نبود. من یک روز به عنوان برادر بزرگتر با او به گفتگو نشستم و از او خواستم فعالیتهای سیاسی اش را کمی کم کند اما بسیار آرام در گوش من گفت:«داداش شاه باید برود شاه باطل است» آنچه خواندید بخشی از سخنان سید محمد علم‌الهدی برادر شهید «سید حسین علم‌الهدی» در گفتگو با نوید شاهد خوزستان است. متن کامل این گفتگو را بخوانید.

 

به گزارش نوید شاهد خوزستان، عمليات نصر موسوم به عمليات هويزه، یادآور رشادت شهدای دانشجو و در راس آنها شهيد حسين علم الهدی (متولد 1337 اهواز/ دانشجوی رشته تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد) و معروف به عمليات تانک‌ها بود كه نخستين عمليات زرهی رزمندگان اسلام در سال 1359 پس از جنگ تحمیلی محسوب می‌شود.

مصاحبه

شهيد سيد حسين‌ علم‌الهدی فرمانده‌ شجاع سپاه‌ هويزه‌، به‌ نبرد ‌با دشمن‌ می پردازد درحالیکه تنها سلاح‌ سنگين‌ اين شهيد و يارانش موشک آر.پی.جی 7‌ بود‌. در دقايق‌ نخست حمله‌، تمام‌ خاكريزهای مقدم‌ دشمن‌ تسخير می‌شود اما با ادامه‌ عمليات‌ و محاصره‌‌ دشمن‌، نزديک دو هزار نفر از آنان‌ به‌ اسارت‌ درمی‌آيند.

پس‌ از نبردی سنگين‌، توپ‌خانه‌‌ فعال‌ دشمن‌ به‌ محاصره‌ و بعد به‌ تصرف‌ در می آيد. تا اين‌ كه‌ متأسفانه‌ باخيانت‌ بنی صدر خائن‌ و هم‌پيمانان‌ او، پشتيبانی آن‌ها قطع‌ می گردد و تانک های ايران‌ به‌ طرز مشكوكی از خطوط‌ مقدم‌ اقدام‌ به‌ عقب‌نشينی می كنند.

نيروهای پياده‌ كه‌ شامل‌ تعدادی از رزمندگان‌ سپاه‌ بودند، به‌ محاصره‌‌ دشمن‌ درمی‌آيند. تعدادی از تانک‌ها كه‌ از غروب‌ پانزدهم‌ دی ماه‌ درخواست‌ سوخت‌ و مهمّات‌ می كردند، به‌ غنيمت‌ دشمن‌ در می آيند. توپخانه‌ با كمبود مهمات‌ مواجه‌ می شود و تعدادی از رزمندگان هدف‌ گلوله‌های مستقيم‌ تانک قرار گرفته‌ و شهيد می شوند. حلقه‌‌ محاصره‌ لحظه‌ به‌ لحظه‌ تنگ‌تر می شود و نفرات‌ يک به‌ يک به‌ شهادت‌ می رسند.

در آستانه سالروز شهادت این شهدای والامقام، نوید شاهد خوزستان به گفتگو با سید محمد علم‌الهدی برادر ارشد شهید سید حسین علم‌الهدی می نشیند.

مبارزات سیاسی پدر شهید علم الهدی در دوره شاهنشاهی 

سید محمد علم‌الهدی متولد ۱۳۲۷ اهواز است از پدر مرحومش سید مرتضی علم‌الهدی، می گوید: «پدرم اصالتا شوشتری بود، بسیار به درس فقه علاقه داشت و در نوجوانی از شوشتر به شهر نجف مهاجرت کرد. همانطور که می دانید در آن زمان قم هنوز به این شکل نشده بود. وی ۳۰ سال در شهر نجف بود و چند مدرک اجتهاد گرفت و دوباره به اهواز برگشت یعنی وقتی من به دنیا آمدم ایشان ساکن اهواز شده بودند مرحوم پدرم سال‌ها در مسجدی نماز و دعا می خواند و از همان سنین جوانی برای پیروزی انقلاب اسلامی مبارزه می کرد.

در سال 1342 شایع شده بود که شاه می خواهد امام خمینی(ره) را اعدام کند. من آن موقع 15 ساله بودم، علما با هم تماس گرفتند و قرار شد همه در تهران جمع بشوند و من چون پسر بزرگ خانواده بودم و در خدمت پدر، با قطار به تهران آمدیم، به خوبی بخاطر دارم خانه‌ای در خیابان مولوی بود که همه علما جمع شدند و پدر ما نیز از خوزستان در این جمع بود و در نهایت این جلسه اعلامیه ای با این مضمون بیرون آمد که ما گواهی می دهيم که «آقای خمینی(ره) مرجع تقلید هستند» چون از لحاظ قانون اساسی و اساسنامه آن زمان، مراجع از مصونیت قضایی برخوردار بودند بهرحال وقتی این اعلامیه صادر شد شاه ترسید و امام به ترکیه و بعد هم به نجف تبعید شد.

مقصودم از گفتن این مطالب این بود که بگویم شهید سید حسین علم الهدی در چنین فضا و خانواده ای بزرگ شد، ما 10 خواهر و برادر بودیم و حسین از همان کودکی و نوجوانی خودساخته بود، کتاب‌های شهید مطهری را مطالعه می کرد و در مسجدی که پدرمان نماز می خواند قفسه چوبی برای خود ترتیب داده بود و کتابهای کمیاب مثل کتابهای شهید مطهری، شریعتی و غیره را در آنجا نگهداری می کرد و دیگران را نیز ترغیب به مطالعه می کرد.

حسین می گفت: «تاریخ اسلام را نمی دانیم»

وی در سال 1355 دیپلم گرفت و برای ادامه تحصیل و رفتن به دانشگاه رشته تاریخ را انتخاب کرد. با اینکه در رشته ریاضی فیزیک با معدل خوبی دیپلم گرفت و ما انتظار رشته های مهندسی و پزشکی را برای ایشان داشتیم اما خودش علاقه داشت در رشته تاریخ ادامه دهد و دلیلش را اینگونه بیان می کرد: «ما کشورهای جهان سوم یکی از علت‌های عقب افتادگی مان این است که تاریخ را نمی‌دانیم...»

البته مقصود حسین بیشتر تاریخ اسلام بود و این شد که در دانشگاه مشهد در رشته تاریخ پذیرفته شد. او از همه ساعات و دقایق برای مطالعه استفاده می کرد. حسین در همان سنین دبیرستان به عنوان مبارز در مقابل ساواک دستگیر می شد، تعهد می داد، آزاد می شد و دوباره دستگیر می شد. مثلا دبیرستانی بود که یک سیرک از مصر به اهواز آمده بود که رقاصه های عربی به همراه داشتند، حسین به همراه چند تن از دوستانش یک نامه به زبان عربی به مدیر سیرک نوشتند که از این منطقه بروند اما آنها اهمیت ندادند و ایشان به همراه دوستانش در گوشه ای که به کسی آسیب وارد نشود یک بمب دست ساز گذاشتند و بر اثر انفجار آن بمب، تمام برنامه های سیرک بهم ریخت و از آن منطقه خارج شدند و حسین توسط ساواک دستگیر شد، حسین از اینگونه فعالیتهای سیاسی بسیار داشت، او بسیار زرنگ و شجاع بود.

شهید علم الهدی؛ مسئول پایگاه بسیج اهواز

بعد از پیروزی انقلاب، با همان سن کم «رییس کمیته اهواز» شد. بخاطر شجاعت و زرنگی که داشت مسئولین وقت آن زمان از ایشان خواستند تا فرماندهی سپاه را به عهده بگیرد اما نپذیرفت و به آنها می گفت: «صبح‌ها تا ظهر در خدمت شما هستم اما بعدازظهر می خواهم برای جوانان و نوجوانان کلاس عقیدتی سیاسی در مسجد بگذارم چون انقلاب شده و جوانان از این لحاظ ضعیف هستند.» وی با تدریس نهج البلاغه به جوانان از این طریق کلاسهای عقیدتی سیاسی نیز برای جوانان می گذاشت تا ذهن و روح آنان را با اصول اسلام آشنا کند.

حسین بسیار به نهج البلاغه علاقه داشت و شب ها تا دیر وقت مطالعه و گریه می کرد. زمانی که دلیل اشک هایش را می پرسیدم می گفت: «برای مظلومیت علی (ع) گریه می کنم.» 

پس از شروع جنگ تحمیلی، یک دبیرستان دخترانه انتهای خیابان نادری در اهواز بود که به پایگاه بسیج مبدل شد و حسین نیز در آنجا مشغول اعزام سربازان به جبهه های حق علیه باطل بود. برادرم در آن زمان 20 سال بیشتر نداشت و از من نیز خواسته بود تا بعد از وقت اداری به پایگاه بروم و در اعزام سربازان کمک کنم. جوانان و نوجوانان از همه کشور به اهواز می آمدند و سپس از آنجا به جبهه های نبرد می رفتند.

مصاحبه

یادمان شهدای هویزه 

وقتی خبر شهادت شهید «اصغر گندم‌کار» از دوستان نزدیک و صمیمی حسین آمد، او تصمیم گرفت به جای اصغر راهی جبهه های نبرد بشود. در همان زمان کشور عراق اعلام کرده بود که عشایر عرب خوزستان از دوستان نزدیک ما هستند و برای ما قربانی نیز می کنند، حسین که به تازگی فرماندهی سپاه هویزه را گرفته بود با شنیدن این خبر با شیوخ عرب و لر خوزستان جلسه گذاشت و آنها نیز با شنیدن این موضوع همه لباس محلی خودشان را به تن کرده و همراه شهید علم‌الهدی و تعدادی از نیروهای بسیج در پنجم دی ماه 1359 با قطار به تهران رفت و با امام خمینی (ره) دیدار و تجدید بیعت کردند.

بعد از بازگشت از تهران در 15 دی ماه، عمليات نصر پایه ریزی شده بود که حسین فرماندهی سپاه هویزه را داشت که قرار بود با تعدادی از یارانش پیاده نظام باشند و توپخانه آنها را همراهی کند. عراق تدارک زیادی در این عملیات دیده بود که باعث شهادت حسین و همه یارانش شد و آن منطقه به طور کل در دست عراق بود.

با گذشت 18 ماه و بعد از عملیات بیت المقدس که هویزه آزاد شد و دوباره به دست ایرانیان افتاد، بچه های تفحص توانستد اجساد این شهیدان والامقام را پیدا کنند، در آن زمان حسین پلاک به گردن نداشت. ما از روی قرآن جیبی که همیشه به همراه داشت او را شناسایی کردیم و در همان منطقه این شهیدان را خاکسپاری کردند و بعدها در سال 1376 به لطف رهبر انقلاب یادمانی در آن منطقه برپا شد که همچنان زیارتگاه عاشقانشان می باشد و هرساله در 17 دی ماه مراسمی کشوری به یاد این عزیزان والامقام و همه شهدای هویزه در آن منطقه برپا می شود.

شاه باید برود، شاه باطل است

برادرم بسیار شجاع بود و ایمان بسیار قوی داشت. به خوبی به‌خاطر دارم دانشجو بود و هنوز از انقلاب هیچ خبری نبود. من یکروز به عنوان برادر بزرگتر با ایشان به گفتگو نشستم و از ایشان خواستم فعالیتهای سیاسی‌اش را کمی کم کند اما ایشان بسیار آرام در گوش من گفت: «داداش شاه باید برود، شاه باطل است» در آن زمان که حکومت پهلوی بسیار سخت می گرفت شنیدن این جمله از یک جوان دانشجو بسیار شجاعت می خواست. حسین به نمازش بسیار اهمیت می داد و همیشه در کنار پدرم در مسجد بود و قرآن می خواند.

مصاحبه

مادرم همه مادران شهدا را به صبوری دعوت می کرد

همزمان شهادت حسین مادرم به قم برای زیارت رفته بود که خبر مجروحیت حسین را شنید و در همان لحظه اول گفت: «می دانم که حسین شهید شده است نه مجروح» و درست هم می گفت؛ حسین شهید شده بود. مادرم نیز از خانواده روحانی بود و سخنوری عالی داشت بسیار شیوا و رسا سخن می گفت. به طوری که بعد از شهادت حسین در زمان بنی‌صدر خائن که گفته بود به بسیجی‌ها حمله کنند مادرمان به درخواست آقای موسوی جزایری که امام جمعه وقت بود، از مادرمان خواست در عباسیه اهواز برای مردم سخنرانی کند.

در این سخنرانی مادرمان با صدای بلند گفت: «دیدن این سخنرانی از تلویزیون برای من بسیار دشوار بود و شهادت حسین را از یاد من برد چرا رییس جمهور یک مملکت اسلامی باید اینچنین سخن بگوید...» و مردم نیز شروع به شعار دادن کردند و عدم رضایت مردم خوزستان از سخنرانی بنی‌صدر به گوش مقامات رسید.

مادرم بعد از شهادت حسین با اینکه بسیار به ایشان وابسته بود گفت: «باید ادامه دهنده راه شهدا باشیم» و با جمعی از مادران شهدا کاروان زینبی را راه اندازی کردند و خبر هر شهیدی که می آمد حتی اگر در شهرهای اطراف بود با ماشین همه با هم برای دلداری و تبریک به دیدن مادران شهدا می رفتند و آنان را دعوت به صبوری می کردند. 

جوانان امروزی باید زندگینامه شهدا را مطالعه کنند

در پایان از همه جوانان و نوجوانان می خواهم خودشان زندگی‌نامه شهدا را بخوانند نه فقط زندگینامه شهید سید حسین علم‌الهدی بلکه زندگی‌نامه همه شهدا را مطالعه کنند تا خودشان متوجه بشوند این جوانان و نوجوانان راهی را که انتخاب کردند از روی علم و آگاهی بوده است. همانگونه که می دانید ما بیش از 3000 دانشجو و دانش آموز شهید داریم که جوانان امروزی با مطالعه این جوانان همسن و سال خودشان، انشالله بهترین راه را انتخاب کنند.

گفتگو و تنظیم: مریم شیرعلی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده