خاطرات شفاهی نورالدین چناری جانباز دفاع مقدس از 8 سال حضور بی وقفه در جبهه های جنوب
با اینکه به شدت مجروح شده بودم و دوتا چشمم آسیب شدید دیده بودند، یکی را تخلیه کردند و دیگری هم با یک جراحی سنگین قادر به دیدن شد، کتفم و تمام بدنم ترکشی بود، همه این‌ها به کنار، تک فرزند مادرم بودم و خدا می داند چی کشید، ولی با این وجود، باز هم با اینکه دو ماه در بیمارستان بستری شدم، یک ماه بیشتر در خانه استراحت نکردم و بلافاصله تا توان روی پا ایستادن را پیدا کردم به محل خدمتم برگشتم. آنچه خواندید بخشی از خاطرات «نورالدین چناری» جانباز 50 درصد و رزمنده 8 سال دفاع مقدس در گفتگو با نوید شاهد خوزستان است، شما را به خواندن متن کامل این مطلب دعوت می‌کنیم.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، دفاع مقدس یکى از درخشان‌ترین صحنه‌هاى نقش آفرینى ملت مسلمان ایران است و هنوز ناگفته‌هاى بسیارى دارد که لازم است بیان شود تا نسل‌هاى آینده با ایثار و فداکارى ملت ایران و رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس بیشتر آشنا شوند.

از ولگردی های شبانه تا جابجایی مهمات


دفاع مقدّس در تاریخ ملت ایران، از دوران تأثیرگذار و فراموش نشدنی است. یادکردن خاطرات آن دوران، علاوه بر ارج نهادن به فرهنگ فداکاری و ایثارگری، زمینه‌ساز آشنایی نسل‌های آینده با فرهنگ جهاد و دفاع از حق و تمامیّت ارضی ایران است. به مناسبت هفته دفاع مقدس، سایت نوید شاهد خوزستان با یکی از جانبازان و رزمندگان آن دوران به گفتگو نشست تا از نقش آفرینی در صحنه‌هاى نظامى و فرهنگى دفاع مقدّس برایمان بگویند.
خاطرات زیر ماحصل گفتگوی نوید شاهد خوزستان با جانباز سرافراز نورالدین چناری، در آستانه ایام گرامیداشت هفته دفاع مقدس است.

نوید شاهد خوزستان: لطفاً خودتان را معرفی کنید.

نورالدین چناری: اینجانب نورالدین چناری فرزند نورعلی چناری، متولد 15 خرداد 1344، جانباز 50 درصد، رزمنده 8 سال دفاع مقدس و بازنشسته اداره راه و ترابری هستم.

نوید شاهد خوزستان: چگونه خبر شروع جنگ را متوجه شدید؟ لطفاً از آن روزها برایمان تعریف کنید.

نورالدین چناری: آن زمان من 15 سال داشتم و به عنوان کمک راننده در یک شرکت راه سازی در درود کار می کردم، 31 شهریور 1359 متوجه شدم عراق به کشور ما حمله کرده است.

وقتی خبر تجاوز رژیم بعثی عراق را به خاک کشورمان متوجه شدم، نگران مادر و پدر پیرم و وضعیت جنگ بودم و درصدد حرکت به سمت جنوب شدم اما چون دیدم شرکت دستگاه‌های سنگین خود را که چند کمپرسی و لودر بودند را بار قطار کرده تا به تهران انتقال دهد و جهاد هم سر رسیده تا آن‌ها را با نیروها به سمت جنوب روانه کند، تصمیم گرفتم من هم با آن‌ها روانه خوزستان شوم.

نزدیک به 7 یا 8 روز از آغاز جنگ گذشته بود که من به اندیمشک رسیدم، وقتی که به شهر آمدم، بیشتر مناطق خالی از سکنه شده بود. مردمی که در روستاها جا و مکانی داشتند به آنجا پناه برده بودند، شهرستانی‌ها رفته بودند و خانواده‌های ارتشی‌ها را هم به شهرهایشان فرستادند. نیروهای بعثی عراق تا سر پل کرخه یا همان جسر نادری، رسیده بودند و اگر آب کرخه نبود، 3 ساعت هم طول نمی‌کشید که به راحتی اندیمشک را هم بگیرند و خوزستان سقوط می کرد. آن موقع خوزستان به جز دریا با جایی ارتباط نداشت و نیرویی جلوی آن ها نبود. تنها، تیپ 92 زرهی دزفول جلوی آن‌ها ایستاد که بیشتر نیروهایش را از دست داد و راه برای پیشروی عراق هموار شد. عراق با سه لشکر حمله کرد که یک تیپ در مقابل سه لشکر کاری نمی‌توانست بکند.

نزدیک به 3 ماه پاییز، شهر انگار شهر ارواح بود. ارتش هم از هم پاشیده بود و خیلی‌ها دنبال این بودند که ارتش را منحل کنند اما امام خمینی (ره) دستور داد، ارتش باید به پا بایستد و از وطن دفاع کند. خب الحمدالله ارتش هم خودش را جمع و جور کرد. مردم دیدند ارتش آمد و در شهر مستقر شد و جلوی دشمن را سد کرد، دانستند کسی در جلو دشمن هست و به پشتوانه ارتش کم‌کم به شهر و خانه‌هایشان برگشتند. نزدیک به 2 سال از تاریخ 31 شهریور 59 که عراق آمده بود تا سال 61، در جاده اندیمشک به اهواز اصلا نیروی شخصی تردد نمی‌کرد. دژبانی پیش پل بالارود بود که درحال حاضر یادمان شهدای گمنام است، عملا از آنجا که رد می‌شدی داخل منطقه عملیاتی بودی. یعنی حتما باید برگه تردد داشته باشی که خود ارتش برگه‌هایی را در این خصوص تدارک دیده بود.

نوید شاهد خوزستان: فعالیت شما در هشت سال دفاع مقدس چگونه و از چه زمانی آغاز شد؟

نورالدین چناری: در واقع فعالیت من در جنگ به صورت جهادی از بدو وردم به اندیمشک آغاز شد. وقتی در قلعه لور به خانه خودمان آمدم، آن جا هم تقریبا همه خانه‌های خود را ترک کرده بودند و در محله ما هم 3 خانواده بیشتر باقی نمانده بودند ما و دوتای دیگر از همسایگانمان. پدرم را هم به دلیل کهولت سن، برادرم با خود برده بود و فقط مادرم و من در خانه‌مان ماندیم. مادرم سر و صدا می‌کرد و می‌گفت؛ «تو شب‌ها به ولگردی می‌روی، کجا می‌روی و می‌آیی؟» گفته بودند، نباید بگویید چیکار می‌کنید، به ما اطمینان داشتند. نمی‌توانستم بگویم من شب‌ها با همان کمپرسی‌ها به عنوان کمک راننده مهمات به مناطق جنگی حوزه استحفاظی خودمان می‌برم.

از زاغه‌های مهمات دوکوهه وقتی گلوله توپ بود به توپخانه در سبزآب می‌بردیم، و وقتی بارمان خمپاره، نارنجک و فشنگ بود، می‌بردیم به پل کرخه که نزدیک خط مقدم بود. البته نیروهای ارتش هم به اهواز مهمات می‌بردند اما ما که نیروهای مردمی بودیم و به ما اطمینان داشتند اینجا همکاری می‌کردیم. بعد از دو سه ماه هم با کمک یکی از دوستان به اداره راه و ترابری رفتم که باز هم کارمان همه‌اش در منطقه بود.

نوید شاهد خوزستان: آیا با این سن کم می‌دانستید دارید در یک جنگ تمام عیار وارد می‌شوید؟

نورالدین چناری: با آگاهی رفتیم. می‌دانستیم جنگ است به خاطر وطنمان، آب و خاکمان و دینمان به جبهه رفتیم، هیچ بنده خدایی را به اجبار به جبهه نبرده‌اند. تمام نیروها از اول، میانه و حتی آخرای جنگ با افتخار و شوق به جبهه‌ها می‌آمدند و هیچ کسی، کسی را مجبور نمی‌کرد. اتفاقا در آن زمان فرم‌هایی می‌دانند که حتما می‌بایست پدر و مادر آنها را امضا می کرد.

حتی در آن زمان دو پاسدار یا رزمنده می‌بایست شما را تایید می‌کرد تا بتوانید به جبهه بروید. این طور نبود که هرکسی از راه می رسید به او بگویند بفرمایید بیایید به جبهه بروید. تحقیقاتی درباره او می کردند ببینند آدم مثبت یا منفی است و در نهایت پرونده‌ای برایش با تمام هویتش تشکیل می‌دانند. یعنی می‌خواهم بگویم همه با آگاهی رفته‌اند، حتی سربازها را هم بالاجبار نمی‌بردند، سربازها هم هرکدام در هر واحدی که دوست داشتند می‌رفتند خدمت می کردند. در زمان جنگ هم جاهایی که از منطقه عملیاتی دور بود طول خدمتش بیشتر بود 24 ماه و جاهایی که در جبهه و منطقه بودند، خدمتشان کمتر بود و 18 ماهه به پایان می‌رسید.

نوید شاهد خوزستان: چرا به صورت خودجوش به همکاری با نیروهای مسلح در دفاع از کشورمان پرداختید؟

نورالدین چناری: صدام حسین را آمریکا و اروپا علم کرده بودند تا این انقلاب نوپا را از بین ببرند، اصلا هدفشان خاک نبود، خواستند انقلاب را نابود کنند و ایران را مثل خودشان، کشورهای عربی، دست‌نشانده کنند، مثل دوران شاه. یک لقمه چرب و نرم را از دستشان پس گرفته بودیم، می‌خواستند آن را بازگردانند سر جایش. از طرفی هم به خاطر دینمان اسلام، وطنمان، خیلی ها هم که امام حسین(ع) را شهید کردند از جانبازان جنگ زمان پیغمبر (ص) بودند، درست بود که عراقی‌ها مسلمان بودند اما راه را اشتباهی در پیش گرفته بودند و داشتند مملکت و ملت ما را نابود می کردند. اینکه بی‌جهت حمله کرده بودند، به همه دارایی ما تجاوز کرده بودند، به خاکمان، دینمان، ناموسمان. یکی از بهترین شهرهای ما را به خاک و خون کشیدند، خرمشهر یکی از قطب‌های اقتصادی ایران بود، که هنوز سرپای خودش نایستاده است و ما باید جلوی آن‌ها را می گرفتیم.

مصاحبه

نوید شاهد خوزستان: می توانید به کارهای موثری که در زیرساخت‌های جبهه انجام دادید و به نظر خودتان  بسیار کارآمد بودند، اشاره کنید؟

نورالدین چناری: در تمام طول جنگ هرکاری از دستم بر می‌آمد، انجام دادم اما وقتی به گذشته برمی‌گردم، از زیر ساخت هایی که برای عملیات فتح المبین انجام دادم و بازسازی‌های بعد از آن بسیار لذت بردم.

 قبل از عملیات فتح المبین یک جاده درست کردیم از گوشه پل بالارود به پشمینه زار و از پشمینه زار به تپه موشکی که پشت دشمن و مشرف بر دشت عباس بود و با پل شناوری که ارتش روی روخانه کرخه احداث کرد، کامل شد. همین جاده‌ای که الان برای سد کرخه استفاده می‌شود اما نه به این تمیزی بلکه خاکی بود و فقط مسیری باز کرده بودیم برای تردد ماشین‌های نظامی جهت انتقال تدارکات به خط مقدم.

جاده دومی هم از پل کرخه البته از آن سمت، تقریبا 500 متری عراقی‌ها ولی پشت تپه‌ها و زاغه مهمات‌ها، به این جاده وصل کردیم که به آن ها می گفتند جاده های تدارکاتی تا پشتکوه والی.

پشتکوه والی یک منطقه‌ای است، که جاده‌ای، جهادگران خرم آبادی از پل پاعلم آورده بودند به یک منطقه‌ای وصل کرده بودند با نام چنگوله، آن زمان تیپ 84 خرم آباد هم آن جا بود و آن زمان تیپی بود، مال ارتش بود. لشکری نبود. آن موقع‌ها سپاه در این حد و حدود نیرو نداشت که الان لشکر و تیپ و نیروی هوایی و دریایی داشته باشد. همین مقدار نیروی سپاه  هم که بودند، پیاده نظام بودند و همان تپه‌های موشکی و دیگر تپه‌های آن جا دستشان بودند. مجموع این جاده‌ها برای ارتباط لشکرهای نیروهای ارتش با هم و آمادگی برای عملیات فتح المبین بود.

یک باند فرودگاه هوانیروز هم برای عملیات فتح‌المبین در داخل همان تپه‌های بعد از زاغه مهمات ارتش گوشه جسر نادری ساختیم.

از طرف شهرستان شوش دانیال (ع) هم، متاسفانه پل حمیدآباد که بین شوش و دزفول بود را آب برد و چون نتوانستیم آن را بازسازی کنیم، زیر آن را مقداری لوله گذاری کردیم تا برای عملیات آماده شود، که مجموع این کارها و خیلی از زحمات عزیزان دیگر به شیرینی آزاد شدن حدود 70 تا 75 کیلومتر از خاک ایران عزیزمان، که حالا متر مربع آن را من نمی دانم در عملیات فتح المبین شد.

بعد از عملیات فتح المبین هم جاده های دهلران به اندیمشک که دست عراق افتاده بود و  تبدیل به خاکریز شده بود را و همین طور، جاده سایت 4 و 5 به اندیمشک که اصلا آثاری از آن ها باقی نمانده بود را در عرض یک سال آماده کرده و تبدیل به جاده تدارکاتی نمودیم.

نوید شاهد خوزستان: می توانید درباره عملیات فتح المبین قدری برایمان بگویید؟

نورالدین چناری: عملیات فتح المبین بعد از محاصره آبادان و فرار بنی صدر برنامه ریزی شد. 2 فروردین 61 و بزرگترین عملیات ارتش بود. یعنی ارتش، خودش در آن دخیل بود، سپاه و نیروهای مردمی هم بودند. ولی فرماندهی آن با ارتش بود.

خیلی از عملیات ها شرکت کرده ام اما این عملیات برای من خیلی خوشحال کننده بود، شوخی نیست 75 کیلومتر در عرض چند  روز از دست عراق آزاد شود. از روبروی عبدالخان تا منطقه شوش، تا نزدیک موسیان با دوتا لشکر و یک تیپ. تازه لشکر ها هم کامل نبودند، یکی لشکر 77 مشهد بود که تیپ هایش شرکت کردند، حالا یک تیپ یا دو تیپ.

لشکر 21 حمزه هم بود و همچنین مقداری هوابرد شیراز، قزوین و تیپ 84 خرم آباد، که در اصل تیپ 84 خرم آباد، جاده پشتیبانی نیروهای عراق، همین جاده دهلران به اندیمشک، در منطقه دشت عباس را قطع کرد و عراقی ها را در محاصره انداخت.

لشکر 77 مشهد هم از طرف شوش آمد و سایت های 4 و 5 را گرفت و توپخانه اش را از کار انداخت، عراق خطش شکست و چون نیروی پشتیبانی کننده ای تا مرز نداشت، همه نیروهایش به دام افتادند. حتی ایران به راحتی می توانست نصفی از خاک عراق را نیز بگیرد، اما آن زمان مدارا کردند و تا نوار مرزی عملیات را متوقف کردیم.

نزدیک به 15 هزار نفر  فقط اسیر گرفتیم، بجز تلفات سنگینی که  به 3 تا از لشکرهای عراق وارد کردیم. بعد از عملیات فتح المبین که شوش، شهرک آزادی، منطقه پشمینه زار و دیگر مناطق آزاد شدند، دژبانی به پل کرخه انتقال یافت.

نوید شاهد خوزستان: فکر می کردید جنگ تمام شود؟

نورالدین چناری: فکر می کردیم جنگ تمام شود هر چیزی باید یک زمانی به پایان خود برسد ولی ما تلاشمان این بود که با پیروزی و سربلندی جنگ تمام شود. مردم ایران و خصوصاً رزمنده ها تلاششان این بود.

ما حتی برای طرف هایمان که هم کشته می شدند ناراحت می شدیم، چون در هر صورت آن ها هم انسان بودند، انسان هم که هیچی، هم دین بودیم، گول خورده بودند و به مرور زمان هم فهمیدند. با اینکه قدرت ظالمی بالای سر آن ها بود خیلی ها فرار کردند به کشورهای دیگر. البته وقتی به کشورهای عربی پناه می بردند، آن ها را می گرفتند و تحویل می دادند و اعدامش می کردند.

به همین دلیل باز هم به سمت ما پناه می آوردند. تا جایی که لشکر بدر را تشکیل دادند. البته اول یک تیپ بودند و به مرور زمان که سپاه رشد کرد، آن ها هم رشد کردند و بعد تبدیل به یک لشکر قوی شدند. جزیره مجنون دستشان بود و فقط شیعه هم نبودند  و حتی سنی هم داشتند.

نوید شاهد خوزستان: چگونه مجروح شدید؟

نورالدین چناری: با همرزمانم برای تقویت جسر نادری یا همان پل فلزی کرخه  با آهن آلات و جوشکار رفته بودیم. چسبیده به جسر نادری بودیم، ساعت یک ظهر 9 فروردین 1360 بود و من 15 ساله بودم. آن روز کارمان که تمام شد و خواستیم بر گردیم هلیکوپترهای هوانیروز آمدند و شروع به آتش گشودن بر جبهه دشمن نمودند، چون آن ها از چند ساعت قبل شروع به زدن نیروهای ما کرده بودند.

در شرح سانحه مجروحیت من، آورده اند، بر اثر برخورد خمپاره. اما به نظر خودم از موشک تاوهایی، که جبهه دشمن به هلیکوپترهای ما شلیک نمود، یکی از آن ها به ماشین ما اصابت کرد. تنها من در ماشین بودم و به شدت مورد اصابت ترکش و آسیب دیدگی شدم و چشم چپم تخلیه شد.

نوید شاهد خوزستان: چرا بعد از مجروحیتتان دوباره به منطقه برگشتید؟

نورالدین چناری: با اینکه به شدت مجروح شده بودم و دوتا چشمم آسیب شدید دیده بودند، یکی را تخلیه کردند و دیگری هم با یک جراحی سنگین قادر به دیدن شد، کتفم و تمام بدنم ترکشی بود، همه این‌ها به کنار، تک فرزند مادرم بودم و خدا می داند چی کشید، ولی با این وجود، باز هم با اینکه دو ماه در بیمارستان بستری شدم، یک ماه بیشتر در خانه استراحت نکردم و بلافاصله تا توان روی پا ایستادن را پیدا کردم به محل خدمتم برگشتم. با قدرت بیشتری کار می کردم تا از روی حس وطن‌پرستی و تا جایی که در توانم هست به وطنم خدمت کنم. در زمانی که در جبهه بودم اصلا احساس نمی‌کردم که دارم خدمت می‌کنم. در بعضی از جاها کارهای کلیدی انجام دادم: از جمله جاده سازی برای تدارکات که حتی تا 200 متری دشمن با دستگاه سنگین، مثل گریدر یا لودر، زیر دید بودم.

یک روز رفتم پیش یکی از مسئولین و گفتم می خواهم بروم پیاده نظام. خندید ولی جوابم را نداد، یک لیوان آب به من داد، مقداری کاغذ پیشش بود، آن ها را امضا زد، گذاشت من آرام بگیرم، آن زمان برادر برادر بود.

گفت:«برادر چناری...»

گفتم:«بله، بفرمایید.»

آدم سن و سال دار و پخته‌ای بود و من هنوز 18 سال نشده بودم. گفت: «آن کسی که یک کلانش در دست دارد یک نفر است، باید 9 نفر تدارکات به او بدهند تا او بتواند این اسلحه را در دست بگیرد، از آب و غذا بگیر تا مهمات و ... حالا اینها چه چیزی احتیاج دارند؟؟؟»

منم گفتم نمی‌دانم، گفت: «این‌ها راه احتیاج دارند، جاده نیاز دارند. جنابعالی هم کسی هستی که کلید این مایحتاج دستت است.»

آن  موقع بود که فکر کردم که واقعلا کارم خیلی مهم است و با آن نصحیتی که به من کرد آمدم و به کارم چسبیدم و سنگر ساختم، خاکریز زدم، جاده سازی کردم. البته من خودم را نمی‌گویم همه عزیزانی که بودند زحمت کشیدند منم یکی از آن ها.

نوید شاهد خوزستان: در چند عملیات مهم حضور پررنگی داشتید؟

نورالدین چناری: همان‌طور که گفتم در تمام مدت 8 سال دفاع مقدس با جان و دل تلاش کردم، اما دو تا عملیات، یکی همین عملیات فتح‌المبین بود که شاید 48 ساعت نخوابیدم و با لودر تمام جاده‌هایی را که عراقی‌ها خاکریز کرده بودند، باز می‌کردم که نیروها جلو بروند و عملیات دیگر هم فاو بود که سه ماه مرخصی نیامدم یک لودر و یک بولدوزر و یک گریدر دستم بود.

در عملیات فاو که با طرح و برنامه سپاه بود، مقر ما خسروآباد تا اروندکنار بود برای آماده سازی جاده‌ها، سکوهای بنزین و گازوئیل. موقع عملیات آن طرف هم رفتیم اما دیگر کاری از دست ما ساخته نبود چون تنها کسانی کارایی داشتند که نیروهای پیاده بودند. زمینش باتلاقی بود و ماشین را نمی‌شد در آن حرکت داد. در نتیجه 90 درصد تدارکات با موتور جابجا می شدند و حتی گاری هایی درست کرده بودند که به موتور وصل می شدند، که فک کنم از اصفهان آورده بودند و برای حمل زخمی ها و شهدا یا غذا به کار می گرفتند.

و یک عملیات هم موسیان بود که منافقین می خواستند حمله کنند و لو رفت که 2 متر هم جلو نیامدند.

نوید شاهد خوزستان: برای آن روزها دلتنگ می شوید؟

نورالدین چناری: جنگ هم به نظر من یک نوع از زندگی است. زندگی ای پر تلاطم. زندگی که خوبی دارد و بدی هم دارد، ولی بدی هایش بیشتر از خوبی هایش هستند.

ان شاالله که به یاری خداوند روزی برسد که در هیج جای این کره خاکی جنگی رخ ندهد، جنگ خانمان سوز است و چیز خوبی نیست.

ما تمام ضربه هایی که داریم می خوریم بخصوص از لحاظ اقتصادی تمام آورده های جنگ هستند، پس برای جنگ و خونریزی آن موقع ها دلتنگ نمی شوم، اما برای دوستی و رفاقت و برادری آن دوران چرا.

هرکسی می آمد مخلص بود، خالص بود، انسان های پاکی بودند، مثل برادر دستشان در دست هم بود، نان همدیگر را نمی بریدند، مثل امروز نبود، همه یک صدا و یک رنگ و یک دل بودند برای خدمت به مملکت و ملت شان.

فرمانده های آن زمان هیچ کس تشخیص نمی داد فرمانده یک دسته است یا تیپ یا لشکر، اما الان اگر کسی به جایگاهی رسید، چنان تغییر رفتار می دهد که آدم پشیمان می شود سراغش برود.

خیلی از مسئولین ما الان مردمی نیستند. با مردم هماهنگ نیستند. فقط تلاش می کنند آن پست را بگیرند.

نوید شاهد خوزستان: خاطره ای که همیشه به آن فکر می کنید؟

نورالدین چناری: در عملیات ولفجر ۸، همان عملیات مشهور به فاو. رفتیم خط مقدم کنار اروندکنار، تا با کمک گریدر، کابل های مخابرات را زیر خاک قرار دهیم که احیانا اگر خمپاره یا توپ خوردند، قطع نشوند. همین طوری که داشتم با گریدر جوب در می آوردم، دیدم یک رزمنده آمده و با زبان محلی دزفولی به ما گفا:«برادر اگر میشود صدای دستگاه را کمتر کن.»

حدود ۱۲ تا ۱۳ سال بیشتر نداشت. گفتم:«بابا جان نمی شود صدایش را از این کمتر کنیم.»

گفت:«نه!!! اگر می شود باید صدایش را کمتر کنی که دشمن نزدیک است، شاید ۲۰۰ متر با ما فاصله نداشته باشد...» و راست هم گفت، جبهه دشمن صدای گریدر مرا را شنید و منطقه را خمپاره باران کرد.

کوچکترین رزمنده ای بود که دوران جنگ در خط مقدم دیدم، داخل کمین نشسته بود و آب اروندکنار را نظاره می کرد، مواظب بود که گشتی های دشمن از آب عبور نکنند. آن ها پیاده نظام بودند و ما مهندسی بودیم. کار مهندسی راه سازی و سنگر زنی بود. کار آن جا هم واجب بود و باید انجامش می دادیم برای عملیات.

آن موقع مخابرات ۳ تا کابل تدارک دیده بود، یکی از روی نخل ها، یکی روی زمین، یکی هم زیر خاک که اگر  یکی یا دوتا آسیب دیدند لااقل یکیشون دردسترس باشد. من حتی اسم این نوجوان را نپرسیدم  و نمی دانم، اما چهره او به عنوان یک رزمنده تا ابد در ذهن من به یادگار مانده است و با شنیدن نام جنگ، یاد عظمت این رزمندگان کم سن و سال می افتم که با چه دلیری از این آب و خاک دفاع کردند.

نوید شاهد خوزستان: چه صحبتی با مسئولین و مردم دارید؟

نورالدین چناری: اول اینکه بگویم مسئولین باید یک زیارتگاه یا یادمان گوشه جسر نادری یا همان پل فلزی کرخه درست کنند، پلی که ورودی آن دژبانی قرار داشت و عبور از آن ملزم برگ تردد بود و با گذشتن از آن، دیگر یک رزمنده بودی. خیلی از جوانان ما از روی آن گذشتند و دیگر هر گز برنگشتند یا پیکرهای مبارک آن‌ها برگشت یا رفتند و اسیر شدند و یا مفقودالاثر.

 چرا بعضی‌ها امروزه فقط ضعف‌های مملکت را می‌بینند، پیشرفت‌های آن را نمی‌بینند.

مملکت ما در منطقه آسیا یک گلستان است. اروپایی‌ها هم اینقدرها پیشرفته نیستند که ما فکر می‌کنیم. بنیاد خانواده‌های آن‌ها از هم پاشیده است.

گل سرسبد در منطقه هستیم شاید از نظر اقتصادی تحریم باشیم و کمی اذیت شویم اما هم از نظر نظامی و هم از نظر سواد و جنبه فکری و هم دانش و علم حرف اول را می‌زنیم.

الان آمریکا می گوید ایران دارد به روسیه پهباد می‌فروشد، دوتا ابر قدرت بر سر ما جنگ دارند هر شبکه‌ای از رسانه در هرجای دنیا باز کنید، سرخط خبرهای آن‌ها اسم ایران می آید این نشانه قدرت و پیشرفت ما است.

قدرت موشکی ما دنیا را تکان داده است. یا علم پزشکی ما چه ها کرده است... آدم باید قدر این‌ها را بداند و اما متاسفانه کسانی هستند که حتی از دور هم دست به شعله‌های این انقلاب نگرفته‌اند با زرنگی به قدرت رسیده‌اند و مردم را از این انقلاب زده می کنند.

ما باید قدر این داشته‌هایمان را بدانیم و برای نسل‌های آینده مان ارزش گذاری کنیم.

تهیه: زینب چناری

تنظیم: مریم شیرعلی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده