چهارشنبه, ۲۱ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۱۳:۵۷
«از کار مسئولیت، برنامه ها و ماموریت هایش هیچ وقت حرف نمی زد هر از چندگاهی هم که توی خانه پیدایش می شد، به او می گفتم: «داداشم! عزیزم! تو رو خدا نری اون جلو جلوها! وضعیت تو با خیلی های دیگه فرق داره! یه پدر و مادر پیر داری که بهت احتیاج دارن!» می گفت: «جلو جلوها کجا بود؟ من پشت خطم، جلو نمی رم که! کار خاصی هم انجام نمی دم!»» در ادامه خاطرات شهید جاویدالاثر نادعلی سامانی را از زبان خواهرش در نوید شاهد بخوانید.

 

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید نادعلی سامانی در یکم خرداد 1343، در شهرستان دزفول ديده به جهان گشود. پدرش ميرزا و مادرش گوهر نام داشت وی تا چهارم متوسطه درس خواند و به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت این شهید والا مقام در چهارم اسفند 1362 با سمت نيروي واحد اطلاعات - عملیات در طلاييه بر اثر انفجار مين به شهادت رسيد. تاكنون اثری از پیکرش به دست نيامده است.
 
 
آب و گِل آلود
 
متن خاطره شهید نادعلی سامانی:
 
از کار مسئولیت، برنامه ها و ماموریت هایش هیچ وقت حرف نمی زد هر از چندگاهی هم که توی خانه پیدایش می شد، به او می گفتم: «داداشم! عزیزم! تو رو خدا نری اون جلو جلوها! وضعیت تو با خیلی های دیگه فرق داره! یه پدر و مادر پیر داری که بهت احتیاج دارن!»
 
می گفت: «جلو جلوها کجا بود؟ من پشت خطم، جلو نمی رم که! کار خاصی هم انجام نمی دم!»
 
به یاد دارم روزی که برای حمام کردن آمده بود خانه، آب گرم نداشتیم! با کتری آب گرم کردم و گرفتم توی سرش غرق خاک و خُل بود و آب گِل راه گرفت روی زمین! ناگهان دلم ریخت دیدم تمام بدنش پر از ترکش های ریز ریز است. من حیرت زده شدم و پرسیدم: «داداش! پس این ترکشا چیه؟ اگر تو واقعاً جلو نمی ری پس از کجا ترکش خوردی؟!»
 
انگار فهمیده بود که هیچ راه فراری از سوال های مکرر من ندارد، آرام گفت: «بی خیال آبجی! اینا خودشون کم کم و به مرور زمان درمیان! عزیز دل نگران نباش!»
 
همان روز وقتی داشت لباسش را عوض می کرد، چشمم افتاد به باندپیچی روی سینه اش تعجب کردم، گفتم: «پس این دیگه چیه؟! راستشو بگو! مگه زخمی شدی؟!»
 
سریع خودش را جمع و جور کرد و گفت:«نه بابا! یه جوش بوده، دکتر برام درش آورده!...»
 
ولی من فهمیدم طبق معمول دارد مرا دور می زند، اما بعدها یکی از رفقایش به ما گفت که شهید نادعلی زخمی شده و توی آبادان بیست روز تو بیمارستان بود لام تا کام به ما حرفی نمی زد مگر اینکه ناغافل زخم هایش را می دیدیم و لو می رفت.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده