به مناسبت بزرگداشت کنگره ملی شهدای غریب خوزستان منتشر می‌شود؛
«سلیمان چهرازی برای اولین بار در بهار سال 1361 درعملیات پدافندی منطقه رمضان برای مدت کوتاهی حضور یافت. پس ازمدتی در همان سال، جهت گذراندن دوره‌ی آموزشی به منطقه‌ی«درّه‌عباس»رفتند تا خود را برای حضور در عملیات والفجر مقدماتی آماده کنند. وی پس از حدود سه ماه آموزش برای شرکت درعملیات والفجر مقدماتی همراه دیگر رزمندگان عازم جبهه شد. در حین عملیات مجروح و همراه تعداد دیگری از همرزمانش اسیر شد و اسرا را به اردوگاه «الانبار» که به«عنبر»معروف بود بردند...»در ادامه نوید شاهد شما را به خواندن زندگی نامه این شهید بزرگوار دعوت می‌نماید.

 

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید سلیمان چهرازی در بیست و چهارمین روز دی ماه 1342 در آبادان به دنیا آمد و با تولدش خانه رنگ و بوی خاصی به خود گرفت. همه از تولد نورسیده با آن سیمای زیبا و معصومش شاد و مسرور شدند. سلیمان فرزند سوم خانواده بزرگ چهرازی بود که پس از فوت خواهر و برادرش در طفولیت، او فرزند ارشد به حساب می‌آمد.

 خواستگاری شاپور

 پدر و مادرش اهل چهارمحال بختیاری بودند که برای سامان دادن به زندگی متاهلی و کار و اشتغال ترک دیار نمودند و پس از دل کندن از دامنه‌های زاگرس به شهر نفتی آبادان مهاجرت کردند. پدرش مدتی در شرکت نفت مشغول به کار شد و پس از آن به شغل کاسبی روی آورد و تا قبل از جنگ در آبادان مشغول کار و زندگی بود. با شروع جنگ تحمیلی اسکندرخان چهرازی برای در امان بودن از ترکش توپ و تانک دشمن، خانواده‌ی خود را به میانکوه آغاجاری برد و تا آخر عمر شریفش آنجا ساکن بود.

عصای دست پدر

پدر سلیمان در منطقه ولیعصر(عج) آبادان-که قبل از انقلاب شاه آباد نام داشت- دکه ای برای کسب و کار خود دست و پا کرده بود. سلیمان هم با حضورش در کنار پدر کمک حال او بود. عصر یکی از روزها چند تن از افراد شرور قصد آزار و اذیت پدرش را داشتند. پدر سلیمان انسان آرام و باشخصیتی بود که نمی‌خواست خود را با اینگونه افراد درگیر کند.

سلیمان که آن لحظه در آنجا حضور داشت با دیدن این صحنه چوبدستی کنار درب دکه را برای دفاع از پدر برداشت و به سمت آنها حمله برد. دو نفر از آنها با دیدن قامت رشید و خشم سلیمان پا به فرار گذاشتند. به نفر سوم که رسید یقه‌ی او را گرفت و چوب دستی‌اش را بالا برد که او را بزند ولی پایش سُر خورد به زمین افتاد و تقدیر این بود که آن اتفاق نیفتد و آن فرد هم فرصت را غنمیت شمرد و فرار را برقرار ترجیح داد.

خصوصیات اخلاقی

سلیمان و خانواده‌اش وقتی که در آبادان بودند به همراه خانواده‌ی عمویش در یک خانه زندگی می کردند. از آنجا که در این خانه‌ دختر و پسر جوان و نوجوان و حتی بزرگترها حضور داشتند، به حفظ حجاب و برقراری نظم درکارها و رعایت نظافت تاکید فراوان داشت و همه از او حساب می‌بردند. رفتار و اخلاقش زبانزد اقوام و دوستانش بود و او را الگوی خود قرارداده بودند.

 سلیمان تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم ادامه داد و در برنامه‌های فرهنگی و کلاس‌های آموزشی مسجد محل شرکت فعال داشت. بعد از مهاجرت به آغاجاری، در میانکوه هم کلاس آموزش احکام و مسائل  دینی در مسجد محل برگزار می‌شدکه او و برادرش هم شرکت داشتند. در پایان آن دوره، آزمونی گرفته شد که سلیمان و برادرش بترتیب اول و دوم شدند. 

اسارت در اردوگاه «الانبار»

سلیمان برای اولین بار در بهار سال 1361 درعملیات پدافندی منطقه رمضان برای مدت کوتاهی حضور یافت. پس ازمدتی در همان سال، او و برادرش سیامک جهت گذراندن دوره‌ی آموزشی به منطقه‌ی«درّه‌عباس»رفتند تا خود را برای حضور در عملیات والفجر مقدماتی آماده کنند.

اما سیامک را به دلیل سن کم نپذیرفتند. سلیمان پس از حدود سه ماه آموزش برای شرکت درعملیات والفجر مقدماتی همراه دیگر رزمندگان عازم جبهه شد. در حین عملیات تیر به پهلوی سمت چپش خورد و او را زمین‌گیرکرد و بعد ازتلاش فراوان نتوانست خود را از معرکه نجات دهد.

او همراه تعداد دیگری از همرزمانش اسیر شد و اسرا را به اردوگاه «الانبار» که به«عنبر»معروف بود بردند. مدتی بعد پدر سلیمان از طریق سپاه مطلع شد که سلیمان به اسارت درآمده و او شکرگزار خداوند متعال شد و خرسند از اینکه فرزندش زنده است. باخود گفت:«پسرم بعد از اسارت حتما آزاد خواهد شد.» چون قبلاً به او گفته بودند که سلیمان مفقود شده و اثری از او نیست.

وعده‌ی دعوت   

یک شب سلیمان خواب دید؛ همراه یکی از دوستانش در کوچه‌ی تاریکی که انتهایش ناپیداست قرار گرفته و پس از طی کردن مسافت طولانی، دری به روی آنها گشوده شد. سپس قامتی سراسر نورانی مقابلشان ظاهر شد و به آنها خیر مقدم گفت. آن قامت نورانی دوست سلیمان را به داخل دعوت کرد. سلیمان گفت:«پس من چه؟مرا دعوت نمی‌کنی؟» آن جمال نورانی به او وعده داد و گفت:«نوبت تو هم می‌رسد و دعوت می‌شوی.»

او این خواب را قبل از اسارتش دیده بود و برای مادربزرگ و پدرش تعریف کرده بود. در سال 1365 هم در یکی از نامه‌هایش این خواب را یادآور شد و خطاب به مادربزرگ و پدرش نوشت:«آن خوابی را که دیده بودم تعبیرش نزدیک شده است.»

سلیمان مدت پنج سال و یک ماه دربند اسارت دژخیمان بعثی بود. خانواده‌اش از طریق نامه از احوال او جویا بودند اما این نامه نگاری‌ها محدود و خلاصه بود. گاهی بعضی از نامه‌ها به مقصد نمی‌رسید و بعثی‌ها با استفاده از منافقین نمی‌گذاشتند به طور کامل اخبار و اطلاعات رد و بدل شود.

سعادت جاودان

مدتی گذشت، دیگر خبری از نامه‌های سلیمان نبود و خانواده اطلاعی از او نداشتند. خانواده‌ی سلیمان روزها و هفته‌ها را به امید دریافت خبری مسرت‌بخش با دل‌نگرانی پشت سر می‌گذاشتند.

بعد از چندماه تصویری از طرف صلیب سرخ به دست نیروهای سپاه رسید که خبر از شهادت سلیمان چهرازی می‌داد. بچه‌های سپاه آن عکس را همراه خود به منزل پدرسلیمان بردند و خبر شهادت سلیمان را به آنها دادند. سلیمان چهرازی در هشتم اسفند سال 1365 پس از تحمل رنج و درد فراوان به دلیل شدت جراحات ناشی از مجروحیت و شکنجه‌ی بعثی‌ها، مظلومانه در غربت به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

او در وصیتنامه‌اش برحفظ حجاب و عفاف تاکید داشته و نیز گفته است:«ما درس شهادت را از آقامان حسین (ع) یاد گرفتیم. این همه خون شهیدان هیچوقت بی ثمر نمی‌ماند. ما پیرو کسی هستیم که سیدالشهدا(ع) نام گرفت. شهادت در راه اسلام و میهن برای من افتخارآفرین و رسیدن به سعادت جاودانی است. خدایا! چه لذتی دارد پاک باختگی و خالصانه در راهت جان سپردن!»

پیکر پاک و مطهر سلیمان چهرازی پس از سالها غربت و دوری از وطن در سال 1381 به آغوش میهن و خانواده بازگشت و در مراسم باشکوهی تشییع و در گلزار شهدای اهواز به خاک سپرده شد. 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده