روایت مورچهها
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید حسن پورمحمدقالوندی در یکم شهريور 1338، در روستای قالوند از توابع شهرستان دزفول به دنيا آمد. پدرش ماشاءالله كشاورزی میکرد و مادرش قدم نام داشت. تا پايان دوره ابتدايی درس خواند. او نيز كشاورز بود. سال 1358 ازدواج كرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. سوم فروردين 1361، در كرخه بر اثر انفجار مين به شهادت رسيد.
متن خاطره شهید حسن پورمحمدقالوندی:
زمانی که بچه بودم، به خاطر کم سن و سالی مورچهها را اذیت میکردم و میکشتمشان. یک روز مادر بزرگم مرا از این کار منع کرد و گفت: «بیا تا یک خاطره از پدرت برایت تعریف کنم.»
مادربزرگم گفت: «روزی پدرت در باغچه مشغول رسیدگی به گلها بود که مورچههای زیادی از لباس او بالا میرفتند و من که بسیار دوستش داشتم نتوانستم تحمل کنم سریعا خودم را به او رساندم و شروع کردم به تکاندن مورچهها!
یک دفعه پدرت خودش را عقب کشید و گفت: مادر جان! نکن این کار رو! من الان چند دقیقهای در آفتاب مینشینم تا مورچهها خودشون ول کنن و برن!
من فقط به او نگاه میکردم و در ذهنم به این فکر میکردم که پسرم چقدر بزرگ و رئوف شده است و حسن با لبخندی ادامه داد: اینطوری که تو آنها را می تکانی که کشته میشوند.
من فقط نگاهش میکردم به سمت آفتاب کرد و آرام زیر لب گفت: گناه دارند اینها آفریده خداوند هستند.»
آفتاب داغی بود اما حسن با لبخند در آفتاب نشست تا مورچهها کشته نشوند.