خاطرات/
سه‌شنبه, ۱۲ تير ۱۴۰۳ ساعت ۰۷:۵۵
«لحظه های خاص و به یاد ماندنی بود. هر کدام از بچه‌ها وصیت و سفارشی به خانواده و رفقایش داشت. آخرین نفری که سوار شد، حسن پورمحمد بود. روی رکاب ماشین ایستاد و با صدای بلند و رسا گفت: «ای مردم! ما می‌رویم اما شما مساجد را خالی نگذارید...»در ادامه خاطره این شهید والامقام را از زبان همرزم شهید«حاج غلامرضا قربانی»در نوید شاهد بخوانید.

 

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید حسن پورمحمدقالوندی در یکم شهريور 1338، در روستای قالوند از توابع شهرستان دزفول به دنيا آمد. پدرش ماشاءالله، كشاورزی میکرد و مادرش قدم نام داشت. تا پايان دوره ابتدايی درس خواند. او نيز كشاورز بود. سال 1358 ازدواج كرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. سوم فروردين 1361، در كرخه بر اثر انفجار مين به شهادت رسيد.

متن خاطره شهید حسن پورمحمدقالوندی:

حسن، در جبهه کارهای زیادی انجام می داد. به نوعی خادمی می کرد. در شستن ظرف ها و به قولی توی شهرداری همیشه پیش قدم بود. پوتین های رزمندگان را واکس می زد و برق می انداخت. مؤذن هم که بود. آچار فرانسه ای بود برای خودش!

یازده نفر بودیم که از پایگاه بسیج شهرک به جبهه می‌رفتیم. ما با یک مینی بوس که راننده اش داوطلبانه برای اعزام ما آمده بود، آماده حرکت بودیم.

لحظه های خاص و به یاد ماندنی بود. هر کدام از بچه‌ها وصیت و سفارشی به خانواده و رفقایش داشت. آخرین نفری که سوار شد، حسن پورمحمد بود. روی رکاب ماشین ایستاد و با صدای بلند و رسا گفت: «ای مردم! ما می‌رویم اما شما مساجد را خالی نگذارید.»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده