روزهداران در حال درست کردن افطاری به شهادت رسیدند
به گزارش نوید شاهد خوزستان، پنجشنبه، ۱۷ خرداد ۱۳۶۳ مصادف با هفتم ماه مبارک رمضان ساعت ۲۳:۵۰، شهرستان دزفول باز هم هدف حمله موشکی رژیم بعث قرار میگیرد که ثمره آن تخریب تعدادی از منازل مسکونی و چندین مجروح است.
شنبه، ۱۹ خرداد ۱۳۶۳ مصادف با نهم ماه رمضان ساعت ۲ بامداد نیز عراق مجدداً مناطق شمال آستانه سبزقبا و غرب عباسیه اعظم دزفول را مورد هجوم وحشیانه موشکی قرار میدهد که در اثر آن ۴۴ نفر از مردم روزهدار شهید و ۲۰۰ نفر مجروح میشوند و صدها خانه و مغازه تخریب میشود.
دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۶۳ مصادف با یازدهمین روز از ماه مبارک رمضان نیز در ساعت ۵۰: ۱۸ و دقایقی قبل از افطار، جنایت رژیم بعث با چهار فروند موشک «اسکاد بی» تکرار شده و بخشی از محله کرناسیان و منطقه «خیمه گاه» با خاک یکسان میشود. در این حمله وحشیانه ی موشکی قریب به ۴۸ نفر از مردم دزفول با زبان روزه به شهادت میرسند و حدود ۲۵۰ نفر مجروح میشوند و ده ها باب منزل مسکونی و مغازه تخریب میشود.
این سه حمله موشکی، به دلیل همزمانی با ماه مبارک رمضان به یکی از تلخترین حوادث موشکی دزفول مشهور میشوند. در ادامه و در سالروز این جنایات، خاطراتی از زبان شاهدان عینی این حوادث موشکی تقدیم میگردد.
روزه داران شهید؛ در حال درست کردن افطاری به شهادت رسیدند
ماه مبارک رمضان و ساعت شش و پنجاه دقیقه عصر بود. در کوچه با بچه ها بازی می کردم. دیگر موقع افطار بود. خواستم به خانه بروم که برادر کوچکترم را دیدم که با بچه های محل بازی می کند. به من گفت: «صبر کن تا با هم برویم خانه»
گفتم: «نه من جلوتر می روم»
تازه به خانه رسیده بودم که یک لحظه صدای رعد و برق و نور خیره کنندهای به چشمانم خورد و دیگر نفهمیدم چه شد. چند دقیقه بعد از بوی خاک و سر و صدای مرد متوجه شدم که موشک زده است. زیر آوار گرفتار شده بودم دست و پایم بین چرخ های دوچرخه گیر کرده بود و تحرک مرا گرفته بود. هر چه فریاد می زدم کسی صدایم را نمی شنید. احساس می کردم مردم از روی من رد می شوند و حواسشان به زیر پایشان نیست. همه به محل اتاق های ویران شده هجوم میبردند و احساس نمیکردند کسی زیر پایشان است.
دیگر داشتم خفه می شدم. آنقدر فریاد زدم تا بالاخره خالهام صدایم را شنید و گفت: «مثل اینکه از این زیر صدا میآید» حدود یک متر رویم خاک و آوار ریخته بود. پاهایم زخمی شده و سرم ترکش خورد بود با هوشیاری خالهام مردم هجوم آورده و آوار را از روی من برداشتند و نجاتم دادند.
از من سوال می کردن: «که کسی دیگر را از اعضای خانواده دیدهام؟»
گفتم:«برادر و خواهرانم را دیده ام» و مردم را به محل حضور آنان راهنمایی کردم. حال خوشی نداشتم.
مردم شروع کردند به آواربرداری و پیکر برادرم «حسن رضا» و خواهر کوچکترم «منصوره» و خواهر بزرگترم «فرزانه» را که در آشپزخانه در حال مهیا کردن افطاری بود، پیدا کردند. هرسه به شهادت رسیده بودند.