خاطرات/
پنجشنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۲ ساعت ۱۴:۱۹
سه حمله موشکی، به دلیل همزمانی با ماه مبارک رمضان به یکی از تلخ ترین حوادث موشکی دزفول مشهور می شوند. در ادامه و در سالروز این جنایات، خاطراتی از زبان شاهدان عینی این حوادث موشکی تقدیم می گردد. این را از زبان« محمدکاظم رسولیان» برای علاقه مندان سایت نوید شاهد خوزستان منتشر می‌شود.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، پنجشنبه،  ۱۷ خرداد ماه ۱۳۶۳ مصادف با هفتم ماه رمضان ساعت ۲۳:۵۰ دقیقه ، شهرستان دزفول باز هم هدف حمله موشکی رژیم بعث قرار می گیرد که ثمره آن تخریب تعدادی از منازل مسکونی و چندین مجروح است.

شنبه، ۱۹ خرداد ماه ۱۳۶۳ مصادف با نهم ماه رمضان ساعت ۲ بامداد نیز عراق مجدداً مناطق شمال آستانه سبزقبا و غرب عباسیه اعظم دزفول را مورد هجوم وحشیانه موشکی قرار می دهد که در اثر آن ۴۴ نفر از مردم روزه دار شهید و ۲۰۰ نفر مجروح می شوند و صدها خانه و مغازه تخریب می شود.

دوشنبه ۲۱ خرداد ماه سال  ۱۳۶۳ مصادف با یازدهمین روز از  ماه مبارک رمضان  نیز در ساعت ۵۰: ۱۸ و دقایقی قبل از افطار ، جنایت رژیم بعث با چهار فروند موشک «اسکاد بی» تکرار شده و بخشی از محله کرناسیان و منطقه «خیمه گاه» با خاک یکسان می شود. در این حمله وحشیانه ی موشکی قریب به ۴۸ نفر از مردم دزفول با زبان روزه به شهادت و حدود ۲۵۰ نفر مجروح می شوند و ده ها باب منزل مسکونی و مغازه تخریب می شود.

این سه حمله موشکی ، به دلیل همزمانی با ماه مبارک رمضان  به یکی از تلخ ترین حوادث موشکی دزفول مشهور می شوند. در ادامه و در سالروز این جنایات، خاطراتی از زبان شاهدان عینی این حوادث موشکی تقدیم می گردد.

روزه داران شهید/ روایت آن پیرزن

غروب ۲۱ خرداد ماه سال  ۱۳۶۳ بود که دقایقی مانده به اذان مغرب و افطار، محله کرناسیان و خیمه گاه زیر غرش و انفجار موشک های رژیم بعث عراق لرزید و مردم روزه دار دزفول را به خاک و خون کشید.

برای کمک به افرادی که زیر آوار مانده بودند خودمان را رساندیم به محل حادثه. قیامتی شده بود. صدام از لب های تشنه و روزه دار مردم در آن گرمای طاقت فرسای دزفول هم شرم نکرده بود و باز هم کوه های آتش را ریخته بود روی سر مردم.

در وانفسای بوی باروت و بدن های سوخته و فریادهای مکرر زنان و بچه ها و مردانی که عرق ریزان با هر وسیله ای که می توانستند آوار را کنار می زدند، پیکر پیرزنی از زیر خروارها خاک به بیرون کشیده شد. رمق در بدن نداشت. معلوم نبود زنده است یا به شهادت رسیده است. هر کس در خصوص حیات و ممات پیرزن چیزی می گفت. پیرزن در ظاهر علائم حیاتی نداشت.

معمولاً هر کس را از زیر آوار بیرون می کشیدند ، اول خاک های توی دهانش را خالی می کردند و بعد آب می دادند تا راه تنفس او باز شود.  در این بین چند نفر از مردم شروع کردند به فریاد زدن: «آب … آب بیارید . . . »

پیرزن انگار که با شنیدن فریاد های «آب بیاوریدِ» مردم به هوش آمده بود، آرام و با زحمت به دست هایش تکانی داد و ناله های نامفهومی کرد.  انگار سعی داشت به مردمی که دور پیکر نحیف و رنجور و تکیده و البته نیمه جانش حلقه زده بودند چیزی را بفهماند.

حرکت دستش دوباره تکرار شد. انگار با دستهایش داشت به دهانش اشاره می کرد.

یک نفر گوشش را نزدیک تر برد تا در هیاهوی اطراف شاید بتواند تشخیص دهد آن پیرزن لابلای ناله هایش چه می گوید.

حالا که قدری هوای تازه و مرطوب و شرجی غروب به ریه هایش رسیده بود، انگار ناله ها و زمزمه هایش واضح تر شده بود. چندین نفری که دورش حلقه زده بودند به وضوح حالا صدایش را می شنیدند:

«آب نه! تو رو خدا آب نه! آب نیارید! من روزه ام . . . »

نمی دانم! آن پیرزن زنده ماند یا به شهادت رسید، اما دغدغه ی روزه بودنش در آن قیامت آتش و خون، دل ها را به آتش کشید.

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده