به آن زن کمک کن ولی خودت را معرفی نکن
به گزارش نوید شاهد خوزستان، مادران شهدا با پرورش و تربیت فرزندانی خداجو و تقدیم آنان در راه اسلام، از ارزشهای انقلاب اسلامی دفاع کرده و با صبر و ایستادگی بر آرمان والای خود در حفظ دستاوردهای نظام، از حرمت خودن شهدای خود حراست کردند.
بیشک اقتدار و عزت امروز ایران اسلامی نتیجه و ثمره خون شهدا و ایستادگی و صبر مادران آنان است، مادرانی که با تمامی عشق به فرزند، آنان را تقدیم راه خدا کرده و همچون حضرت زینب (س) بر شهادت فرزند خود صبر کرده و راه آنان را ادامه دادند.
در سالروز شهادت بزرگ مردی از سرزمین شهید پرور خوزستان، شهید«عظیم اسدی مشکال» سایت نوید شاهد خوزستان مصاحبه با مادر این شهید والامقام را برای علاقه مندان منتشر می کند.
نوید شاهد خوزستان: لطفا خودتان را معرفی کنید؟
روبخیر ازک: به نام خدا. من مادر شهید عظیم اسدی مشکال ،”روبخیر ازک” خواهر شهید “رضا ازک” دارای ۶ فرزند، دو دختر و چهار پسر که پسر اولم عظیم بود که در سیزدهم فروردین ماه سال 1357 شهید شد.
نوید شاهد خوزستان: لطفا از دوران نوجوانی شهید برایمان بگویید؟
روبخیر ازک: عظیم از ۶ سالگی در کنار پدرش کار می کرد، تابستانها کار می کرد و زمستانها درس می خواند. اهل مسجد و قرآن بود و نسبت به دین و حجاب خواهران خود و حتی زنان و دختران محل زندگی بسیار متعصب بود. پولی که از طریق کار به دست می آورد را به خرید کتاب اختصاص می داد و کتابهای مورد علاقه اش کتاب های دینی بود. در همه حال مطالعه می کرد. دوبار دیپلم گرفت، بار اول معدلش خوب نشد، سال بعد دوباره دیپلم گرفت تا با معدلی بالا به دانشگاه برود و سرانجام در سال ۱۳۵۶ به دانشگاه جندی شاپور اهواز (شهید چمران ) راه یافت.
نوید شاهد خوزستان: از چه سنی و چگونه شهید وارد مبارزات سیاسی شد؟
روبخیر ازک: عظیم در یکسال تحصیلی دانشگاه بسیار متحول شد و هر وقت می آمد دزفول برای من از دانشجوها و مبارزات آنان تعریف می کرد، می گفت:«رژیم شاه مملکت را به بی دینی برده و مردم در بی خبری هستند، سواد ندارند، می ترسند وگرنه فساد و فحشا بیداد می کند.»
و من که بسیار به او وابسته بودم سعی می کردم نصحیتش کنم تا دنبال سیاست نرود و همیشه به او گفتم: «مادر و پدرت فقیرند، پدرت با دستمزد بنایی و من با پخت نان و فروش آن تلاش می کنیم تا تو درست را بخوانی و به جایی برسی تا بتوانی با موفقیت خودت به داد ما هم برسی»
اما پسرم تصمیمش را گرفته بود و در آخر تمام صحبت ها، می گفت:«منتظر من نباشید …»
من که چاره ایی نداشتم می گفتم: « پسرم من به خاطر تو می ترسم، می ترسم کشته شوی!»
و در نهایت با لبخندش می گفت: «افتخار کن به شهادتم…»
دامادمان هم به او می گفت:«عظیم جان، پدر و مادر فقیری داری، با رژیم شاه سرشاخ نشو، به فکر خانواده و آینده ات باش» ولی عظیم راهش را انتخاب کرده بود و گوش نمی داد و در جواب می گفت:«مبارزه با رژیم شاه و ظلم و ستم همه چیز من است، عروس من شهادت است…»
بعدها درس را رها کرد و به مبارزه علیه شاه روی آورد، از بی بند و باری رژیم و از بی حجابی بسیار رنج می برد …
نوید شاهد خوزستان: بهترین خاطره ایی را که از شهید دارید برایمان بگویید
روبخیر ازک: پدرش در کنار کار بنایی، گاه به حفر چاه و “شوادون” می پرداخت تا نزد خانواده روسفید باشد، با اینکه کار سختی بود ولی عظیم هیچ وقت پدرش را تنها نمی گذاشت. یک روز زودتر به خانه آمد من کمی نگران شدم ولی سکوت کردم. کنارم نشست گفت:«مادر می خواهم جایی بروم باید مرا همراهی کنی»
با نگرانی پرسیدم:«اتفاقی افتاده؟!»
چهره اش ناراحت بود گفت:«شنیده ام زنی باردار با حال بیمار در یک چادر افتاده و کسی به او کمک نمی کند و بسیار نیازمند است...» کمی سکوت کرد و دوباره ادامه داد:«من۷۵۰ تومان قرض کردم بیا با هم برویم و شما این پول را به او بده»
با هم رفتیم و من آن زن را تیمار کردم و بعدها نیز، چند پتو، لباس و پارچه آورد و دوباره گفت:«برو و به آن زن کمک کن ولی خودت را معرفی نکن…»
نوید شاهد خوزستان: چطور به شهادت رسید و شما چگونه با خبر شدید؟
روبخیر ازک: نوروز ۵۷ در تعطیلات دانشگاه به دزفول آمده و گفت:«مادر ما امسال عید نداریم، شیرینی نگیرید، لباس نو نخرید، مهمانی نگذارید، مردم در حال مبارزه با رژیم شاه هستند؛ پول اینها را به فقرا بدهید، الگوی شما باید حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) باشد که همه چیز خود را فدای اسلام کردند.» اعلامیه های امام خمینی(ره) را برایمان می خواند و امام را حسین زمان و شاه را یزید زمانه می دانست.
در اربعین شهدای ۲۹بهمن سال ۵۶ تبریز، دانشجویان مبارز دانشسرای تربیت معلم و دانشگاه جندی شاپور اهواز تصمیم گرفتند تا در نهم فروردین سال ۵۷ بانک ها و مراکز اقتصادی دزفول را به آتش بکشند، نهم فروردین عظیم، صبح خیلی زود از خانه خارج شد.
با نگرانی از او پرسیدم:«کجا؟!»
گفت:«عروسی!»
سراسیمه پرسیدم:«عروسی کی؟!»
گفت:«رفیقم…» و رفت
از نهم تا ۱۳فروردین از او خبری نداشتیم، به همه جا سر زده بودیم ولی کسی خبر نداشت تا اینکه همسایه ی ما “حاج غلامحسین کیانی”آمد و سراغ همسرم را گرفت، گفتم:«با حاج رحیم چه کار دارید؟!»
گفت:« برادرم عبدالحسین که روبروی کوچه شهربانی مغازه قصابی دارد به من گفته روز نهم فروردین، مامورین شاه، عظیم را مورد شکنجه قرار داده و از سلامتی او خبری در دست نیست.»
پدرش که آمد، به همراه برادرم به شهربانی رفتند ولی سریع به منزل برگشتند …
بردارم سر به دیوار می گویید و گریه می کرد، همسرم بر سر و صورت می زد، خواهرم بر سر و سینه می زد… و من با گریه می گفتم:«به من هم بگویید چه شده؟»
و سرانجام از میان حرفها و گریه هایشان فهمیدم ساواک و پاسبان های شهربانی عظیم را به شهادت رسانده اند…
با خبر شهادت عظیم موجی جدید در شهر دزفول به وجود آمد؛ خون پاکش سبب آبیاری درخت انقلاب در دزفول شد، آتش خشم انقلابیون را نسبت به رژیم ستمشاهی بیش از پیش شعله ور کرد.
«حاج عبده خوشروانی» که خود، پسران، دختر و زنش در چهارم آبانماه سال ۵۹ با موشک بعثی ها به شهادت رسیدند، مردم را جمع کرد تا بیمارستان را تخریب و جسد عظیم را تحویل بگیرند…
۱۳ فروردین سال ۵۷ مامورین ساواک با لباس شخصی و پاسبان ها و مامورین شهربانی درب منزل ما آمده و گفتند: «شناسنامه را بیاورید و جسد را تحویل بگیرید.» مامورین می گفتند:«او رهبر خرابکاران و دانشجویان بوده و اعلامیه های امام را در سراسر خوزستان پخش کرده …»
وقتی جنازه را گرفتیم هیچ جای سالمی در بدن نداشت، از بس جای شکنجه (اتوی داغ) بر پیکرش بود گفتند حق ندارید از جسد عکس بگیرید…
نوید شاهد خوزستان: مراسم تشییع شهید چگونه برگزار شد؟
روبخیر ازک: وقتی که عظیم زیر فجیع ترین شکنجه های مامورین شهربانی به شهادت رسید مردم هیچ اطلاعی نداشتند و فردای روز ۱۳بدرمرحوم علامه مخبر با گریه در مسجد معصوم آباد نماز وی را اقامه کرد و روز ۱۵ فروردین ۵۷ مجلس ترحیم در مسجد جامع در حالی برگزار شد که تانک ها و نفربرها مسجد را محاصره کرده بودند. از شهید آباد تا مسجد، حکومت نظامی بود؛ گارد شاه و پاسبان ها و مامورین ساواک همه در دزفول آماده باش بودند.
شهید، زیر نظر تانک ها و نفربرها تشییع شد، اما زن و مرد، دانشجو و دانش آموز و همه ی اقشار مردم شجاعانه به صحنه آمده بودند؛ آن روز اعلام کردند از این پس معصوم آباد، به خاطر دفن عظیم، شهید آباد نام دارد.
با آن وقت کم و حال بد همه خانواده ولی با کمک مردم آنقدر مراسم تشییع باشکوه برگزار شد که هاشم ستاری رییس ساواک دزفول پس از اطلاع از شهادت عظیم به مامورین شهربانی می گوید:«باید جنازه ی او را از بالای پل حمید آباد به رودخانه می انداختید تا این وضع به وجود نیاید!»
و بعدها در جوار دفن دکتر پزشکی قانونی که در اصل پزشک ساواک بود، نوشته شده بود عظیم اسدی مشکال هنگام دستگیری و انتقال به شهربانی به زمین خورده و بر اثر اصابت سر او به جدول کنار خیابان مصدوم و به بیمارستان منتقل گردیده و با توجه به موثر نبودن معالجات فوت گردید.
تنظیم: مریم شیرعلی
برگرفته از پایگاه فرهنگی رایحه