گفتگوی مادر شهید «پرویز پور دل» با پسرش،
«روزی که پرویز را بدرقه می کردم به او گفتم زود برگرد مادر می خواهم زنت بدهم و پسرم با لبخندی که نشانه از خجالت بود سرش را به زیر انداخت و از زیر قرآن رد شد و اما روزی که می خواستند خبر بازگشت او را به من بدهند باز هم خوابش را دیدم که سالم و سرحال بود. بغلش کردم و خیلی با هم گریه کردیم چندین بار بوسیدمش و گفتم: مادر کجا بودی ؟چرا برنمی گردی؟زود برگرد تا برایت زن بگیرم...» آنچه خواندید بخشی از سخنان مادر شهید «پرویز پور دل» در گفتگو با نوید شاهد خوزستان است. شما را به خواندن متن کامل این گفتگو دعوت می کنیم.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، خورشید کم کم در حال غروب کردن بود و مادر شهید پرویز پوردل از هواپیما پیاده شده سیل جمعیت خبرنگاران و عکاسان همراه مسئولین به سمت ایشان دویدند.

هوای خوزستان گرم است، 20مرداد ماه سال 1401، از لحظه ورودش به خوزستان نگاهش که کردم چشمانش بسیار غمگین بود و پر از انتظار، گویی هیچکس را نمی دید و یا نمی شنوید فقط گوش هایش کلماتی را می شنوید که از پرویز می گفتند.

و اما مردم خوزستان، بسیار خوشحال و گرم و صمیمی منتظر مادری بودند که 34سال دوری را با صبوری لحظه شماری کرده بود تا به وصال فرزندش که کیلومترها از او دورتر است برسد.

هیات های مذهبی اقوام مختلف خوزستان تمام راهروهای ورودی را پر کرده بودند و بر سر و سینه می زدند تا در غم این مادر داغ دیده شریک باشند و ثابت کنند که پرویز در خوزستان تنها نبوده و نیست.

خوزستان سرزمین پرستوهای مهاجر ایران زمین است و شهید پرویز پوردل دو سال پیش به عنوان شهید گمنام به میهن اسلامی بازگشت و پس از دو سال به آغوش مادر رسید.

مردم خوزستان چه آنروز که به استقبال شهید رفتند و چه امروز که به استقبال خانواده شهید تمام توان خود را به کار گرفتند تا ثابت کنند که شهید پرویز پوردل فرزند خوزستان است.

و اما، مادران شهدای خوزستانی که با در دست گرفتن عکس فرزندان شهیدشان به استقبال مادری آمدند که از راهی دور به جنوب کشور آمده بود. تا با شوق سنگ مزار فرزندش را در آغوش بکشد و فرزندان شهدای مدافع حرم که با لبخندی حلقه گل را به دست گرفته بودند تا بر گردن قهرمانی دیگر از سرزمینشان بیندازند. آری، مردم خوزستان باز هم حماسه خلق کردند.

آیات، دختر شهید مدافع حرم «عدنان خسراجی» را در میان فرزندان مدافع حرم دیدم که زیر لب می گفت:«شهید، من حاجت دارم پدرم نه سال است که به میهن نیامده من پدرم را می خواهم.»

لحظه وصال چه با شکوه بود و چه دردناک، مادری که مزار فرزندش را می بوسید و در میان اشکها و قربان صدقه رفتن هایش مدام می گفت: «خوش آمدی پسرم، خوش آمدی...»

بعد از اینکه کمی آرام شدند در کنار مادر شهید «پرویز پور دل» نشستم، دستانش را بوسیدم و از ایشان خواستم تا به من وقتی برای مصاحبه بدهد.

به چشمانش که نگاه کردم دیگر نگرانی بعداز ظهر را ندیدم و دیگر از آن اندوهی که در فرودگاه در چشمان مادر موج می زد خبری نبود.

آرام لبخندی زد و گفت:«بفرمایید دخترم، من اعظم ملکی هستم مادر شهید پرویز پوردل که 34سال پیش به عنوان نیروی ژاندارمری به جبهه رفت و در 21تیر ماه 1367به درجه شهادت رسید.»

دستانش را در دستم گرفتم و گفتم: «مادر جان پرویز چگونه پسری بود...»

نگاهی به قاب عکس پرویز کرد. که در آغوشش گرفته بود و عکسش را بوسید و گفت: «خیلی مهربان بود و همیشه و در همه حال به من و پدرش کمک می کرد. آخه پرویز فرزند دوم و پسر ارشد من بود و هر کاری که خواهران یا برادرانش داشتند یا من و پدرش فرقی نمی کرد، به هیچ کدام از ما نه نمی گفت.»

صدای مجری برنامه در فضا پیچیده بود که از مادران شهدا بخاطر صبوری و استقامتشان قدردانی می کرد ولی مادر پرویز پوردل بی توجه به تمام جمعیت دوست داشت که از پسرش بگوید. ادامه داد: «روزی که پرویز را بدرقه می کردم به او گفتم زود برگرد مادر می خواهم زنت بدهم و پسرم با لبخندی که نشانه از خجالت بود سرش را به زیر انداخت و از زیر قرآن رد شد و اما روزی که می خواستند خبر بازگشت او را به من بدهند باز هم خوابش را دیدم که سالم و سرحال بود. بغلش کردم و خیلی با هم گریه کردیم چندین بار بوسیدمش و گفتم: مادر کجا بودی؟چرا برنمی گردی؟زود برگرد تا برایت زن بگیرم...»

اشک در چشمان مادر حلقه زد و سکوت کرد. دوباره عکس شهیدش را بوسید قطره اشکی بر روی قاب عکس افتاد و صدای مادر که آرام زیر لب زمزمه می کرد:«پرویز عزیزم خیلی خوشحالم که برگشتی من دیگر هیچ آرزویی ندارم...»

در این لحظه مادر شهیدان «محمدرضا و محمودرضا حقیقی» با خواندن شعری زیبا در وصف شهید به جمع ما پیوست و گفت:

«هر چه داریم از شهیدان است و بس      بی شهیدان زندگی باشد هوس

  ای شهیدان ما همه شرمنده ایم            هجرت از غفلت به کف آورده ایم

   می رسد روزی که پرسند از ما             بعدها غافل چرا گشتین شما»

مادر شهیدان حقیقی که دو پسر و تنها فرزندان ذکورش را در هشت سال جنگ تحمیلی به اسلام هدیه کرد با همان لبخند زیبا و پر از آرامشش دستان مادر شهید را در دست گرفت و اینگونه شروع کرد: « همه ما رفتنی هستیم اما خداروشکر که فرزندان ما با شهادت از این دنیا رفتند و خونشان در کربلای خوزستان و ایران زمین ریخته شد تا بتوانند از ما و از مرزهای کشورشان دفاع کنند.

خون شهیدان ما قطره قطره مانند دریایی و حتی اقیانوس، به کربلای امام حسین (ع) پیوسته و دودمان یزید و یزیدیان آن زمان و این زمان را به باد فنا داد. خدا را شاکر هستیم که فرزندان ما با خون خود درخت تنومند اسلام را آبیاری کردند، به خودتان افتخار کنید و کمی هم به این ایام محرم فکر کنید که دختر حضرت علی (ع) و خواهر امام حسین (ع) در این لحظه ها در اسارت یزیدیان بوده، و خدا را شکر که شما سرافراز درکنار فرزند شهیدتان هستید. خواهر عزیزم قدم بر چشمان ما گذاشتید و با افتخار مزار گمشده فرزندتان را به آغوش کشیدید. من فقط خواستم بگوییم فرزند شما در خوزستان تنها نبوده و نیست...»

در این لحظه خواهر شهید پرویز پور دل دستان مادر شهدا حقیقی را بوسه زد و از صبر و استقامت ایشان سپاسگزاری کرد و من که در حال مشاهده این صحنه بودم با خودم گفتم: «مادران شهدا شیر زنان عصر ما هستند. گویی در کلاس حضرت زینب (س) نشسته و درس گرفته اند. چرا که بعد از شهادت فرزندانشان آنچنان قهرمانانه از شهادت می گویند که نمی توان جز این فکر کرد که شجاعت شهید، از ایثارگری چنین مادرانی سرچشمه گرفته است و بی تردید خلوص و استقامتشان، الگویی برای نسل جوان است که با تکریم و احترام به آنان، بتوانیم یاد عزیزانشان را گرامی بداریم.»

گفتگو و تنظیم: مریم شیرعلی

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده