خاطرات/تکبیرهای سید حمید
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید سید عبدالحمید مهدی نسب در يكم فروردين 1344، در شهرستان دزفول چشم به جهان گشود. پدرش سيد محمد علی، در كارخانه يخ كار ميكرد و مادرش سيده بتول نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. سوم فروردين 1361، در كرخه بر اثر اصابت گلوله به سر، شهيد شد.
متن خاطره شهید سید عبدالحمید مهدی نسب:
عصر یکی از روزهای عملیات طریق القدس بود که تعداد زیادی از نیروهای عراقی به طرف ما در حال حرکت بودند. ابتدا صداهایی شبیه به الله اکبر به گوشمان رسید و فرمانده محور که به گمانم حاج حسین خرازی بود گفت: « شلیک نکنید، باید ببینیم منظور آنها چیست؟»
شک و شبه ای برایمان بوجود آمد که نکند آنها خودی باشند یا برای تسلیم شدن آمده باشند. لحظه به لحظه نزدیک تر می شدند که انفجار موشک آرپی جی روی سنگر ما همه ابهام ها را برطرف کرد و ما با آتش سنگین خود، جواب دندان شکنی به آنها دادیم.
صحنه درگیری بسیار سنگین بود و من نیز از روی خاکریز، بی امان شلیک می کردم و حسین بیدخ(شهید) مرتب برایم خشاب پر کرده به بالا پرتاب می کرد. مدتی از درگیری گذشته بود که کسی یقه ی پیراهنم را به عقب کشیده و من با غلت خوردن به پایین خاکریز افتادم.
غلامعلی قالوندی(شهید) بود که صدا می زد دیگر نوبت من است و سریع پرید جای من پشت خاکریز. من بدون معطلی به سراغ مجروحین رفتم تا زخم هایشان را ببندم. ناگهان تصویری نظرم را به خود جلب کرد.
فریادهای الله اکبر آرپی جی زن شجاع، شیردل و بی نظیر ما «سید حمید مهدی نسب» بود. فریاد می زد و لابلای تکبیرهایش موشک هایش را شلیک می کرد.
روحیه شورانگیزش و گلوله هایش که به هدف می نشست، موجی از طراوت و انرژی و سرزندگی و شعف بر دلهای بچه ها می ریخت. حقیقتاً «سیدحمید» یکی از دلیرترین ها و یکی از اسطوره های ما در چذابه بود. خصوصاً در پاتک شبانه ی عراق که با غریو الله اکبرها و شلیک های پیاپی اش جهنمی برای عراقی ها به وجود آورده و حسابی کلافه شان کرده بود.
در ورزشهای صبحگاهی، شعارهای الیوم یوم الافتخار او زبانزد نیروهای گردان بود و از محبوبترین بچه های ما در آن دوره به حساب می آمد.
درگیری ها تا شب طول کشید، آسمان از منورهای بی شمار عراقی ها نور باران بود و زمین مانند روز روشن. روشنایی منطقه، کار را برای ما آسانتر کرده و هر حرکتی را زیر نظر داشتیم. در نهایت عراقی ها با تلفات بسیار سنگینی عقب نشینی کردند و تا صبح روز بعد صدای ناله مجروحین آنها که به جای گذاشته بودند فضای اطراف مان را پر کرده بود.