خاطرات مردان دریایی/رادیوی جمال
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید جمال قانع دوم دیماه 1343 در شهرستان دزفول به دنیا آمد. پدرش علی نام داشت. به عنوان بسیجی وارد جبهه شد و سرانجام در بیست و یکم بهمن ماه ۱۳۶۴در عملیات والفجر۸ در اروند رود به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.
متن خاطره:
كسي كه در كنار تو بود همه چيز را ميدانست، ولي تو، كه در كنار او بودي، هيچ نميدانستي و اين در حالي بود كه تمام مسایل در سينه او بود. او هيچ نمي گفت و تو هيچ نميپرسيدي و اين رعايت حفاظت را مي رساند كه باعث پيروزي در اين عمليات شد. اينها نشان دهندة پايبندي بچه ها به احكام اسلام و شرع بود، چون گفته شده بود كه شرعاً نبايد به كسي چيزي بگوييد.
گردان نماز جماعت و ناهار وحدت باحالي داشت. همانجا در روستاي خضر و در كنار آب بهمن شير، بعد از نمازجماعت، ناهار را با بچه هاي گردان خورديم.
آن روز همان روزي بود كه خياط لشكر با چند نفر از كارگردان زيردست خود براي تنگ كردن لباسهايمان آمده بود. خياط فردي باحال بود و براي بچه ها لطيفه تعريف ميكرد و بچه ها را ميخنداند.
خدا رحمت كند شهید جمال قانع را!مثل همیشه راديويي در دستش بود كه به طرف ما آمد. وقتي رسيد، همه گفتند جمال دوباره با رادیویش آمد و او سراسیمه پرسيد: «آيا خبر را شنيده ايد؟»
تا اين را گفت، تمام بچه ها به او خيره شدند تا خبر را بگيرند و پرسيدند: «چه خبر شده؟» او در آنجا خبري را به ما داد كه اصلاً در آن زمان انتظار آن را نداشتيم. او گفت: «آيت ا… قاضي فوت كرده است و همين الآن اين خبر را راديو اعلام كرده است.»
با شنیدن اين خبر، تمام شور و شادي نزديكي عمليات به غم تبديل شد و اندوه سراپاي بچه ها را فراگرفت؛ غم كسي كه براي همه مردم دلسوزي ميكرد و براي بچه بسيجي ها يك پدر بود.
آن محفل شادي به مجلس غم تبديل شد و بچه ها همه سكوت كردند و فاتحه خواندند. آنها سرها را از تأثر تكان ميدادند.
اولين سخنان را حميد گفت. او گفت: «ميدانستم اينطور ميشود. قدر اين پيرمرد بزرگوار را ندانستيم تا از ما گرفته شد.»
حميد مثل بقية بچه ها بسيار ناراحت بود و با همان ناراحتي و از سوز دل، از بزرگواري آن امام جمعه مهربان و آن پدر خوب دزفوليها ياد ميكرد و بچه ها با سخنان او اشك ميريختند.
آن اجتماع با اندوه و گريه به پايان رسيد و همه بلند شديم و به محلهاي استقرار خود در منازل آن روستا رفتيم.
به محل گردان كه رسيديم، ديديم بچه هاي تبليغات همت كرده و به سرعت محل را سياهپوش كردهاند. در نماز مغرب و عشاي آن شب هم يادي از آن پيرمرد نوراني شد و همة بچه ها در اندوه و غم بودند. پس از نماز هم مراسم عزاداري انجام شد و چون در ايام فاطميه و سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) قرار داشتيم، با ياد او شب بعد نيز عزاداري باشكوه تري برپا شد.
بچه ها در سوگ آن پير دلسوز كه براي اسلام و انقلاب و دزفول و از پيش از پيروزي انقلاب تا بعد از آن و در دوران جنگ، زحمتهاي زيادي كشيده بود اشك ميريختند. آن شب بود كه بچه ها احساس يتيمي كردند و عزاداري را تا دير وقت طول دادند.
مراسم رحلت آيت ا… قاضي گذشت تا آنكه شنيديم پيكر او به خاك سپرده شده است و حميد همانجا گفت: بايد نماز ليلةالدفن بخوانيم. او بلند شد و جلوي بچه ها ايستاد. او نماز ميخواند و بچه ها تكرار ميكردند. آن شب همه با هم نماز ليلةالدفن را خوانديم و براي روح آن مرحوم دعا كرديم. اميدوارم كه خداوند درجات او را متعالي گرداند!
در آن ده – دوازده روز كه در منطقة بهمنشير بوديم، هر لحظه كه به عمليات نزديكتر ميشديم، حالات بچه ها بيشتر عوض ميشد. آنهايي كه قبلاً هم جبه ه بودهاند، عوض شدن حالات را درك ميكردند. بيشتر شبها كه از خواب بلند ميشدم، ميديدم كه همه نماز شب ميخوانند و اصلاً كسي نيست كه نماز شب نخواند.
خدا رحمت كند جليل شريفي را! از بچه هاي كميتة اهواز بود كه با ما بود و دو- سه فرزند داشت. وقتي به او گفته بودند كه براي غواصي، نيرو نياز است، التماس كرده و به جبه ه آمده بود. او واقعاً يك مرد بود، با روحيهاي عالي و چهرهاي مصمم.
از ديگر مراسمی كه در آنجا انجام ميشد، رفتن به دوی صبحگاهي بود و صداي شهيد جمال قانع در آن دوی صبحگاهي، تكميل كنندة روحية بچه ها بود. وقتي بچه ها خسته ميشدند، به دنبال جمال ميگشتيم و او هم با اشارة من شروع به خواندن ميكرد و از فضایل حضرت علي(ع) ميخواند، از شعارهاي دزفولي و محلي گرفته تا انواع و اقسام شعارها و رجزها و به همين دليل اگر صد كيلومتر هم ميدويديم، كسي متوجه نميشد.