لباس سربازی به قامت امیر بسیار زیبا بود
به گزارش نوید شاهد خوزستان، مادران و همسران شهدا در طول 8 سال دفاع مقدس حماسههای جاویدی ساختند که تاریخ همیشه از آن یاد خواهد کرد. آنان با صبر و استقامت خود دشواریها را تحمل کردند و هماکنون نیز در تمام عرصههای مختلف کشور، حضوری پررنگ دارند و دیگر بانوان کشور را پیوسته به این حضور تشویق میکنند.
اگر ایثار و شهامت، شجاعت، صبر و استقامت این شیرزنان ایرانزمین نبود، خدا میدانست چه بر سر نهال نوپای انقلاب میآمد، این دلاور زنان بودند که فرزندان جوان و نوجوان خود را برای خط مقدم جبهه آماده میکردند و برای دفاع از ولایت، سینه سپر میکردند تا یک وجب از خاک مقدس این سرزمین در دست دشمن تا دندان مسلح نیفتد.
بیشک نقش مادران در طول تاریخ انقلاب هرگز فراموش نخواهد شد، مادرانی که نوجوانان و جوانان کم و سن و سال خود را قاسم گونه روانه میدان خون و عشق نمودند و با دیدن پیکر خونین آنان صبر پیشه کردند و فرزندان دیگر خود را به جبهه فرستادند.
شهید امیر هلالی محمدی يكم آذر 1359، در شهرستان آبادان به دنيا آمد. پدرش قاسم و مادرش شهناز نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان سرباز نيروي انتظامي خدمت ميكرد. ششم خرداد 1378، در روستاي سابله دشت آزادگان بر اثر انفجار مين و اصابت تركش آن به شكم، شهيد شد. مزار او در گلزار شهداي شهرستان خرمشهر واقع است.
نوید شاهد خوزستان با مادر این شهید والامقام «شهناز چرخ آبی» گفتگویی انجام داده که ماحصل آن در ذیل می آید.
نوید شاهد خوزستان: لطفا از زمان تولد شهید برایمان بگوئید؟
شهناز چرخ آبی: پسرم امیر در یک روز پاییزی به دنیا آمد. به خوبی بخاطر دارم هوا آفتابی بود و نسیم خنکی به صورتم می خورد که امیر را برای اولین بار در آغوشم گرفتم. امیر با اذان ظهر در بیمارستان نفت آبادان به دنیا آمد. خدا راشکر می کنم ما آن روزها در شرایط مالی خوبی بودیم. همسرم کارمند شرکت نفت بود.
نوید شاهد خوزستان: شهید چه خصوصیات اخلاقی داشته است؟
شهناز چرخ آبی: پسرم امیر بسیار مهربان، آرام، نجیب و کم توقع بود. هیچ موقع از من خواسته ایی نداشت حتی لباسش را خودم برایش می خریدم. به نمازش بسیار اهمیت میداد و همیشه تمام تلاشش را می کرد تا نمازش اول وقت بخواند. پسر اولم بود و هر روز که بزرگتر می شد بیشتر کمک حال من و پدرش بود وقتی نوجوان شد تمام خریدهای منزل را خودش انجام می داد. هر خوبی بود در امیر من دیده می شد نه اینکه من بخواهم به عنوان مادرش بگوییم تمام دوستان و آشناییان می گفتند: «امیر پسر با حیا و مهربانی است»
نوید شاهد خوزستان: خاطره خاصی از دوران نوجوانی فرزندتان به یاد دارید؟
شهناز چرخ آبی: امیر همیشه کارهایش را با فکر و اندیشه انجام میداد آنقدر در کارهایش مصمم و با درایت بود که هم من و هم همه اطرافیانش برای هر کاری با او مشورت می کردند. بسیار زیبا سخن می گفت به همین خاطر هیچ وقت کسی از نصایح او ناراحت نمی شد
همیشه به همسرم می گفتم:«اگر برای دخترم خواستگار بیاید من از امیر می خواهم که هم در مجلس حضور داشته باشد و همین که باید او در مجلس صحبت کند. سال آخر دبیرستان بود که همش می گفت:«دوست دارم به سربازی بروم و به وطنم خدمت کنم» اما وقتی متوجه شد که من و پدرش چقدر دوست داریم که وارد دانشگاه شود قول داد که ادامه تحصیل بدهد. مدرک دیپلم را گرفت و همان سال در دانشگاه آزاد واحد اصفهان در رشته مدیریت دولتی قبول و ثبت نام کرد. یک روز کنارم نشست و گفت:« مادر جان من به علایق شما توجه مردم و آرزوی شما را برآورده کردم شما هم خواسته من را قبول کنید و بگذارید به سربازی بروم» من در مقابل حرفهایش که منطقی بود چیزی نداشتم بگوییم و پذیرفتم ترم سه بود که عازم خدمت مقدس سربازی شد.
نوید شاهد خوزستان: آخرین دیدارتان با شهید را بخاطر دارید؟
شهناز چرخ آبی: امیر سرباز بود و شدیدا علاقه زیادی به خدمت مقدس سربازی داشت. او خنثی کننده مین بود و خدمت سربازیش را در منطقه سابله از توابع دشت آزادگان می گذراند. آخرین دیدار ما با هم در ماه صفر همان سال بود 10 روز بود که به مرخصی آمده بود. روز آخر من احساس عجیبی داشتم تمام روز دلم شور می زد به امیر که نگاه می کردم دلم می لرزید اما چیزی نمی گفتم. به نظرم آن روز لباس سربازی به قامت امیر بسیار زیبا بود حتی رنگ سبز لباسش جلوه خاصی داشت. وقتی برای خداحافظی کنارم آمد پیشانیش را بوسیدم و گفتم:«امیرجان، رنگ لباست چرا خیلی پر رنگ شده؟!» امیر با تعحب نگاهی به من کرد و بعد به لباسش و شانه هایش را بالا انداخت و من برای اینکه او را مضطرب نکنم خندیدم و حرف را تعییر دادم. امیر رفت و من با دلی پر آشوب بدرقه اش کردم.
نوید شاهد خوزستان: از روزهای شهادت شهید برایمان بگویید چطور خبردار شدید؟
شهناز چرخ آبی: به تازگی پدرم را از دست داده بودم و بسیار عمگین و ناراحت بودم. به خوبی به خاطر دارم شب جمعه ختم انعام دعوت بودم. آن شب دلم خیلی گرفته بود و در مراسم ناخودآگاه اشک می ریختم. وقتی به خانه و برگشتم دلم شور می زد به همین خاطر زود خوابیدم، همان شب خوابی عجیبی دیدم انگار من و امیر سوار یک پیکان قرمز رنگ بودیم ماشین سرنشین دیگری نداشت و امیر ماشین را هدایت می کرد
دو طرف خودرو، پر از آب و درختان زیادی بود. ما به مسیرمان ادامه می دادیم. گویی گم شده بودیم مسیر را نمی توانستیم تشخیص دهیم هرزگاهی شیشه ماشین خاکی می شد امیر پیاده می شد و شیشه را پاک می کرد و دوباره به مسیرمان ادامه می دادیم. از خواب بیدار شدم و مرتبا می گفتم:«ان شاءلله که خیر باشد»
صبح روز جمعه خوابم را برای همسر و فرزندانم تعریف کردم و همش نگران بودم. صدقه دادم ولی دل شوره امانم را بریده بود نزدیک ظهر بود که صدای زنگ تلفن مرا از جا پراند پسرم گوشی را برداشت گفتم:«کیه؟1» چند دقیقه سکوت کرد و بعد گفت:«دوستم است» اما نمی دانستم که خبر مجروح شدن امیرم را می داد. او گفته بود امیر مجروح شده و در بیمارستان رازی اهواز بستری شده است.
همسرم وقتی خبردار شد بدون اینکه به من چیزی بگوید به بیمارستان اهواز رفت و آنجا مطلع شد که امیر شهید شده است من شهادت امیر را عصر جمعه از شیون و گریه فرزندانم فهمیدم و خدا می داند که در آن لحظه تلخ حال و روز خودم را نمی فهمیدم و اطرافم را حس نمی کردم.
پسرم بر اثر انفجار مین در منطقه جنگی به شهادت رسید وآنقدر جراحات بالا بود و امیر تکه تکه شده بود که به سختی شناسایی شد. دست چپ امیر در منطقه جا مانده بود به همین دلیل در همان منطقه محل خدمتش دفن شد و همانجا برایش یک یادمان درست کردن و بقیه اعضاء بدنش را در گلزار شهدای خرمشهر دفن کردند. من تا یکسال بعد از شهادت امیر غذایم فقط نان و ماست بود تا اینکه یک شب خواب دیدم امیر به خانه برگشته و من برایش سفره رنگینی تدارک دیدم اما امیر اصلا سخنی نمی گوید و فقط نان و ماست می خورد. از خواب که بیدار شدم فهمیدم امیر از من گله مند است او می خواست این پیام را به من بدهد که باید به زندگی برگردم و همیشه بیادش هم باشم.
نوید شاهد خوزستان: اگر فرزند شهیدتان از جبهه باز می گشت......
شهناز چرخ آبی: تنها آرزویم این است که حتی برای چند ثانیه که شده امیر را ببینم، بغلش کنم و ببوسمش. با خوش رویی از او استقبال کنم. لباسهاش را تمیز ومرتب کنم و غذا هایی را که دوست داشت برایش درست کنم.
نوید شاهد خوزستان: سخن پایانی با مردم...
شهناز چرخ آبی: و حرف آخرم اینکه به شهدا و کسانی که در راهشان قرار گرفتند احترام بگذاریم همچنین از زحمات و تلاشهای بی شائبه رئیس و کارکنان بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان خرمشهر که همیشه در کنار ما هستند تقدیر و تشکر دارم.
گفتگو: زلیخا فکاری
تنظیم: مریم شیرعلی