به مناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر:
نوید شاهد - جانباز عباس حربی در خاطره‌ای از روزهای سقوط خرمشهر می‌گوید: «ما همه می دانستیم که شهر خرمشهر سقوط کرده، چند تن از بچه های تکاور نیرو دریایی خرمشهر در کتابخانه خرمشهر نزدیک به زیر پل مستقر شده بودنند. تقریبا آخرین سنگر شهر شده بود، هنوز مشغول به تیراندازی به سمت نیروهای بعثی بودنند. در لحظات آخر راهشان بسته شد. همه دوستانشان نگران بودنند می دانستند که راه بر آنان بسته شده، به خوبی بخاطر دارم شهید سبحانی به همرا تعدادی از بچه ها شروع به تیراندازی کردند تا ذهن و نگاه عراقیها را به سمت دیگری ببرند...» متن کامل خاطره این جانباز بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، جانباز عباس حربی از جانبازان هشت سال دفاع مقدس می باشد که امروزه نیز در موزه دفاع مقدس حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس آبادان مشغول به روایت گری خاطرات هشت سال جنگ تحمیلی می باشد.

متن خاطره:

چهارم آبان 1359 بود که خرمشهر علنا سقوط کرد و مردم مجبور به تخلیه شهر شدند.

در آن روزها من نوجوانی 15 ساله بودم که همدوش شش برادر و پدرم از شهر دفاع می کردم همه شهر تقریبا داشت تخلیه می شد و فقط اطراف پل مانده بود.

بچه های شهر هنوز مقاومت می کردند تا بتوانند به مردمی که نتوانسته اند از شهر خارج شوند، کمک کنند. تقریبا شهر تخلیه شده بود. کنار پل شلوغ بود و مردم با هر وسیله ایی، قایق، بلم و حتی تغار(دیگ های مسی آشپزی بزرگ)، از شهر خارج می شدند.

ما همه می دانستیم که شهر خرمشهر سقوط کرده، چند تن از بچه های تکاور نیروی دریایی خرمشهر در کتابخانه خرمشهر نزدیک به زیر پل مستقر شده بودند. تقریبا آخرین سنگر شهر شده بود، هنوز مشغول به تیراندازی سمت نیروهای بعثی بودند.

 در لحظات آخر راهشان بسته شد. همه دوستانشان نگران بودند و می دانستند که راه بر آنان بسته شده، به خوبی بخاطر دارم شهید سبحانی به همراه تعدادی از بچه ها شروع به تیراندازی کردند تا ذهن و نگاه عراقیها را به سمت دیگری ببرند.

 اما متاسفانه نیروهای عراقی خیلی پیشروی کرده بودند و خرمشهر را زیر آتش گرفتند. برادران رزمنده در همان کتابخانه ماندند و نتوانستند از آنجا خارج شوند و ناگهان صدای مهیبی آمد.

 ساعات و روزهای سختی بود تمام شهر پر از دلهره و اضطراب بود و اما آن صدای وحشتناک نگاه همه مردم را به سمت کتابخانه برد. سقف کتابخانه بر اثر تیرهای مستقیم عراقی ها فرو ریخت.

بعد از آزادسازی خرمشهر مادر شهیدی به مسئولین مراجعه کرد. می گفت از بوشهر آمده ام پسرم را خواب دیدم او نشان جسدش را به من داده است.

همه مسئولان می گفتند هنوز شهر نا امن است در یک لحظه دیدم شهید بهروز مرادی آمد نشست کنارش و گفت:«مادر آدرسی داری؟!»

مادر که سعی می کرد همه مسئولان را راضی کند به آرامی گفت:«من را به شهر ببر من اگر پل را ببینم جایشان را نشانتان میدهم.»

شهید بهروز مرادی کمی فکر کرد و گفت:«در خواب چه دیدی؟»

مادر با خوشحالی گفت:«چندین بار دیدم، یه ساختمان نزدیک پل»

شهید بهروز مرادی که جز آخرین کسانی بود که صحنه کتابخانه را از نزدیک مشاهده کرده بود به همراه تعدادی از بچه ها به سمت کتابخانه حرکت کردند. ساختمان ویران شده بود بعد از کمی تفحص تکه های لباس بچه های نیروی دریایی هویدا شد.

برادران رزمنده قوت گرفتند و تلاش بیشتری کردند تا آوار و نخاله ها را بردارند. تلاش آنها بی نتیجه نبود هفت شهید تکاور نیروی دریایی را کنار هم پیدا کردند و آنها مظلومانه به شهادت رسیده بودند و پس از 18ماه یعنی 575روز با کمک بچه ها پیدا شدند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده