خاطره/ درد و دل فرمانده
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید سردار علی هاشمی در سال 1367 هنگام حملات عراقیها به جزیره مجنون به شهادت رسید. مرضیه نظرلو این کتاب را در 5 اردیبهشت 1389 به چاپ رساند. پیکر شهید که مدتها در نیزارهای جزیره آرام گرفته بود، دو هفته بعد از انتشار کتاب به وطن بازگشت و در اهواز به خاک سپرده شد.
متن خاطره:
پس از مدتی، به راز تلخ و دردناکی پی بردم؛ اینکه سپاه، دیگر در این محور قصد انجام عملیات نداشت و می خواست فقط عراقيها خیال کنند که در این منطقه باز می خواهیم عملیات کنیم. همه شناساییها و تلاشهای ما برای فریب دشمن بود. من پس از چند ماه کار به این راز پی بردم. حتی حاج حمید رمضانی هم نمی دانست. البته فکر می کنم علی هاشمی، مسئول قرارگاه نصرت، در جریان بود؛ اما به ما نگفته بود. پنهان کاری، یکی از مهم ترین اصول جنگ است و اگر می دانستیم که در هور ما را سر کار گذاشته اند، ممکن بود آن جدیت لازم را به خرج نمی دادیم یا اگر اسیر دشمن می شدیم، موضوع را فاش می کردیم. این بود که مسئولان سپاه این راز را فقط به علی هاشمی گفته بودند.
بعد از عملیات بدر، من با حاج حمید رمضانی بر سر موضوعات کاری اختلاف نظر پیدا کردم. دوستان اصرار می کردند که به قرارگاه نصرت بازگردم؛ اما من کار اطلاعات و شناسایی را دوست داشتم. گفتم:«در قرارگاه با حاج حمید نمی توانم کار کنم. اگر مرا نمی خواهید، مسئله ای نیست، می روم و جای دیگری کار می کنم!»
علی هاشمی که مطلع شده بود من به مأموریتهای سخت می روم و امکان اسارتم وجود دارد، روزی به دیدنم آمد و دستور صادر کرد که از آن به بعد من و حاج حمید اجازه نداریم بدون دستور مستقیم ایشان به مأموریت شناسایی برویم. دل علی هاشمی در این دیدار پر بود و برای اولین بار با من درد دل کرد و از اوضاع نالید. با خود گفتم:«آن قدر به هاشمی فشار آمده که با من درد دل می کند.»
از برخی بچه های قدیم سپاه که هم رزمش بودند اما درکش نمی کردند، گله و درد دل داشت؛ کسانی که به بهانه درس و زندگی خصوصی، جبهه و جنگ را رها کرده بودند سخت دلخور بود و آن را آفتی خطرناک برای سپاه، جنگ و انقلاب می دانست. دست آخر گفت:«خیلیها خسته شده و بریده اند؛ اما من از راهی که انتخاب کرده ام، یک قدم عقب نشینی نمی کنم.»
علی هاشمی که رفت، هرگز نمی دانستم که این آخرین دیدار من با او بود.