جمعه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۱۷:۰۸
نوید شاهد- همرزم شهید "منصور بصیری فر" در خاطره ای می گوید: «با لبخند گفتم:تو که جانمازت را به کسی نمی دادی حالا چه شده؟! سرش را به زیر انداخت گفت:شاید آخرین دیدارمان باشد نمی دانم چرا احساس میکنم در این عملیات شهید می شوم. گفتم:خوابی دیدی؟!» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید منصور بصیری فر سی ام شهريور1347، در شهرستان دزفول به دنيا آمد. پدرش نظام، كارمند بود و مادرش فاطمه نام داشت. دانش آموز چهارم متوسطه در رشته برق بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. پنجم اسفند 1364، در بمباران هوايي آبادان به شهادت رسيد. مزار او در زادگاهش قرار دارد.

متن خاطره:

تنها چیزی را که به هیچ کس نمی داد جانماز کوچکش بود، حتی به من که نزدیکترین دوست او بودم و هرچه از او می خواستم به من می بخشید. چندین بار از او خواستم جانمازش را به من بدهد و نداد.

شب عملیات والفجر ۸ بود، وقت خداحافظی و آخرین دیدارها، وقتی با او خداحافظی می کردم، جانمازش را در کف دستم گذاشت و گفت:«مواظبش باش!»

با لبخند گفتم:«تو که جانمازت را به کسی نمی دادی حالا چه شده؟!»

سرش را به زیر انداخت گفت:«شاید آخرین دیدارمان باشد نمی دانم چرا احساس میکنم در این عملیات شهید می شوم »

گفتم:«خوابی دیدی؟!»

لبخندی زد و رفت. شاید خواب دیده بود، نمیدانم... اما در همان عملیات شهید شد.

 بعد از عملیات وقتی می خواستم با سجاده اش نماز بخوانم، دیدم پشتش اسامی تعداد زیادی از جمله حضرات معصومین (ع)، شهدا و بچه های بسیجی نوشته شده و در زیر همه آنها با خط خودش آمده است:

 «الهی لاتکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا»

آری! این بسیجی مخلص شهید«منصور بصیری فر» بود

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده