دوشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۹ ساعت ۰۹:۲۷
نوید شاهد- «بوسه ای بر عکس حسین زد و قطره اشکی که از گوشه چشمش سرازیر شد را پاک کرد و گفت: پسرم دایما جبهه بود و هر پنج ماه یک بار به خانه سر می زد وقتی اطرافیان می گفتند حسین جان چرا نمی آیی به مادرت سر بزنی؟! می گفت:این چند روز هم که می آیم از ترس دینی است که مادرم بر گردنم دارد و گرنه این را هم نمی آمدم و در جبهه می ماندم آنجا به من احتیاج دارند.» آنچه خواندید گفته های خیری بهبهانی مادر شهید «عبدالحسین تنها» است که از حضور پرور ایشان در روزهای انقلاب میگوید. در ادامه نوید شاهد خوزستان شما را به مطالعه بخشی از خاطرات دعوت می‌کند.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید عبدالحسين تنها چهارم مهر 1344، در شهرستان آبادان ديده به جهان گشود. پدرش يوسف، كارگر بود و مادرش خيري نام داشت. تا اول متوسطه در رشته انساني درس خواند. به عنوان پاسدار وظيفه در جبهه حضور يافت. بيست و نهم بهمن 1364، در فاو عراق بر اثر اصابت تركش به كمر، شهيد شد. پیکر او را در زادگاهش به خاك سپردند.

متن خاطره:

مادر وقتی از حسین که صحبت می کرد چهره اش لبریز از نشاط و لبخند می شد گویی دلش برای شیطنت های حسین تنگ شده بود. با همان لهجه زیبای جنوبی اش گفت:«آن موقع در مدرسه به حسین می گفتند خرابکار؟!»

و من خیلی ناراحت بودم دائم می گفتم: «مادر نکن خطر داره تو بچه ای ممکن است بلایی سرت بیاید.»

اما حسین کار خودش را می کرد کمی که گذشت متوجه شدم چرا فرزندانم مبارزه می کنند و من نیز به آنها کمک می رساندم و تشویقشان می کردم.

نگاهش به قاب عکس حسین افتاد کمی سکوت کرد انگار چیزی به خاطرش آمد با لبخند ادامه داد: «یادم هست پسرهایم می رفتند تظاهرات، من نیز یک حلب 17 کیلویی روغن را پر از تخته های صندوقی می کردم و آتش می‌زدم کوچه ما خاکی بود و نخلستان، جوری که ماشین های نظامی نمی توانستند داخل کوچه شوند پسرهایم می آمدند داخل خانه و من بهشان آب می دادم و آتش روشن می کردم تا اثر گازهای اشک آور کم شود و باز تشویقشان می کردم که دوباره به تظاهرات بروید.»

مادر بلند شد و به سمت قاب عکس رفت دستی به صورت حسین کشید و ادامه داد: «وقتی جنگ شروع شد ما در آبادان ساکن بودیم اما به اصرار نیرو های سپاهی سال 59 به گناوه مهاجرت کردیم و سال 62 دوباره به آبادان برگشتیم. وقتی معلوم شد که صدام می خواهد دوباره شهر را بمباران کند مجبور شدیم به گناوه برگردیم اما سه پسرم در آبادان ماندند در تمام این سالها خانه مان در آبادان با همه وسایلش پا بر جا بود و حسین و پسرانم به همراه دوستانشان وقتی آبادان برای دفاع و رزم حضور داشتند در آنجا ساکن بودند.»

بوسه ای بر عکس حسین زد و قطره اشکی که از گوشه چشمش سرازیر شد را پاک کرد و گفت: «پسرم دایما جبهه بود و هر پنج ماه یک بار به خانه سر می زد وقتی اطرافیان می گفتند حسین جان چرا نمی آیی به مادرت سر بزنی؟!»

می گفت: «این چند روز هم که می آیم از ترس دینی است که مادرم بر گردنم دارد و گرنه این را هم نمی آمدم و در جبهه می ماندم آنجا به من احتیاج دارند.»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده