خاطره/ سفره ساده
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید بهمن درولی در سال ۱۳۴۰ در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد.
پدرش ماشاءالله نام داشت. دوران دبستان وی با موفقیت ولی در محرومیت و فقر سپری
شد. در سال ۱۳۶۲ به عنوان مسئول واحد پرسنلی و عضو شورای فرماندهی معرفی شده و در
سال ۱۳۶۳ به عنوان فرمانده تیپ طرح "لبیک یا خمینی" انتخاب میشود. در ابتدای جنگ به
عنوان تهیهکننده و تولیدکننده برنامههای فرهنگی به مرکز صدا و سیمای اهواز معرفی شده
بود. دانشجوی رشته مهندسی متالوژی دانشگاه
"علم و صنعت تهران " بود و سرانجام در بیستم خرداد ۱۳۶۵ در پدافندی جبهه
بندر فاو عراق (اروندرود) بر اثر اصابت
ترکش به شهادت رسید. پیکر وی را در زادگاهش در بهشت علی پاسدار سپاه پاسداران
انقلاب اسلامی به خاک سپردند.
سفره ساده
همرزم شهید" بهمن درولی" در خاطرهای میگوید: بهمن همیشه به
محلههای فقیرنشین میرفت و به مردم سر میزد و پای درد و دلشان مینشست. خوب
بخاطر دارم در شبهای سرد زمستان عموماً بهمن باقی مانده غذای نیروهای سپاه را عقب خودرو می گذاشت و در محله های فقیرنشین
شهر می برد و بین فقرا تقسیم میکرد.
او مسئول گزینش
سپاه شده بود و همیشه به عنوان مسئول به نیروهایش میگفت: «یادتان باشد نیرویی را
که پذیرش میکنید و یا بهعنوان زیردست کار میکند. باید طوری پرورش دهید که از او
یک شهید، یک شاهد، یک نفر نمونه بسازید و این
یعنی اینکه تمام کسانی که مسولیت دارند باید همگی از شهدا و شاهدان و اسوهها
باشند وگرنه ساختن شهید جز از شهید برنخواهد آمد.»
در شبهایی
که عراق دزفول را تهدید به موشکباران میکرد، او در ساختمان سپاه در آماده باش کامل
بسر میبرد تا اولین کسی باشد که در محل اصابت موشک حضور یابد و به مردم کمک برساند.
حسین ناجی
یکی از نزدیکترین دوستانش بود بهمن، خُلق و خوی
حسین را به ارث برده بود بعد از شهادت حسین، رفتارهای بهمن بیشتر به حسین شبیه شده بود. به خاطر دارم در یکی از شبهای
ماه مبارک رمضان، بچههای گزینش را
برای افطاری دعوت کرده بودم بهمن، مثل حسین، تأکید
کرد که سفره ساده باشد و ریخت و پاشی در کار نباشد؛ گفت: «یه نون و پنیر ساده باشه
ها! سفره ی رنگین نندازی!».
برخلاف نظر بهمن، سفره ی رنگینی پهن کردم و چند نوع غذا سر سفره گذاشتم. بهمن وقتی چشمش به غذاهای سفره افتاد، چهرهاش در هم رفت و گفت: «سید! بنا بود سفره ساده باشه! من گفته بودم نون و پنیر!» به شوخی گفتم: «اتفاقاً نون و پنیر هم هست! شما نون و پنیر بخور!» اما دیدم واقعاً بهمن رفت سراغ نان و پنیر و به غذاهای دیگر سفره، لب نزد.