قسمت دوم خاطرات شهید «محمد خراسانی»
هم‌رزم شهید «محمد خراسانی» نقل می‌کند: «گفت: برگزاری نمایشگاه شهید مهرابی با من. عکس‌های شهدای گردان را جمع کرد و با ظرافتی خاص با سیم خاردار برای همه آن‌ها قاب درست کرد. او با عشق به امام(ره) و شهدا از جان مایه گذاشت و نمایشگاهی دیدنی و زیبا برپا کرد.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید محمد خراسانی» هجدهم خرداد ۱۳۴۷ در روستای خورزان از توابع شهرستان دامغان دیده به جهان گشود. پدرش علی‌اکبر و مادرش معصومه نام داشت. به فراگیری علوم حوزوی تا پایان سطح لمعتین پرداخت. روحانی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و دوم دی ۱۳۶۵ در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به سر، شهید شد. پیکر وی را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.

یادواره‌ای برای شهدای گردان

نمایشگاه شهید مهرابی

گردان ما در موقعیت شهید زین‌الدین که چند کیلومتری اندیمشک و دزفول قرار داشت، مستقر شد. بلندگو‌های تبلیغاتی سرود پیروزی انقلاب را گذاشته بود و بچه‌ها خود را برای جشن بیست و دوم بهمن آماده می‌کردند. مسئول تبلیغات به گردان‌ها گفته بود هر کدام باید یک نمایشگاه جلوی چادر خود برگزار کند. محمد بدون چون و چرا گفت: «برگزاری نمایشگاه شهید مهرابی با من.»

با تعجب به او نگاه کردم و گفتم: «اینجا که امکانات نیست تو چطور می‌خوای نمایشگاه درست کنی؟» گفت: «نگران نباش از پسش برمی‌آم.» عکس‌های شهدای گردان را جمع کرد؛ عکس‌ها کوچک بود؛ اما او با ظرافتی خاص با سیم خاردار برای همه آن‌ها قاب عکس درست کرد. تلاش شبانه‌روزی او همه را متعجب کرده بود. بچه‌ها می‌گفتند: «محمد! چه حوصله‌ای داری؟»

او با عشق به امام(ره) و شهدا از جان مایه گذاشت و نمایشگاهی دیدنی و زیبا برپا کرد. با تلاش و ابتکار محمد، گروهان شهید مهرابی از گردان موسی‌بن‌جعفر(ع) نمونه شد. بچه‌ها از گروهان‌های دیگر برای تماشا می‌آمدند و تحسین می‌کردند.

(به نقل از هم‌رزم و پسرعموی شهید، محمد خراسانی)

بیشتر بخوانید: لذت مناجات با خالق را با هیچ‌چیز عوض نمی‌کرد

دلتنگ پدر

من و پدرم بر سر زمین کشاورزی سر چاه احمدآباد مشغول کار بودیم. ساعت ده شب دیدیم، محمد با لباس جبهه و پای پیاده به صحرا نزد پدرش آمد. پدرش او را در آغوش گرفت و دقایقی اشک ریخت. گفت: «اینجا چه کار می‌کنی؟ کی اومدی از جبهه؟»

محمد گفت: «همین الآن رسیدم. گفتند شما اینجایی؛ اومدم کمک‌تون.»

پدر گفت: «پسرجان! تو خسته بودی؛ استراحت می‌کردی؛ وقت برای کمک زیاده.»

محمد گفت: «دوست داشتم زودتر ببینم‌تون.»

محمد پابه‌پای پدر کار کرد و بعد از اتمام کار با هم به خانه برگشتند.

(به نقل از برادر شهید، علی خراسانی)

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده