سه‌شنبه, ۱۴ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۳۶
«دیشب موقع گشت و نگهبانی، یه نفر بود که به سمتمون سنگ پرت می‌کرد! نمی دونم منظورش چی بود و می‌خواست چیکار کنه؟!» ناگهان صدای خنده محمدکاظم بلند شد و گفت: «خودم بودم! می‌خواستم ببینم چقدر حواستون به کارِتون هست؟!» بچه ی چهارده ساله از بابایش امتحان گرفته بود...» در ادامه خاطره این شهید بزرگوار را از زبان مادرش در نوید شاهد بخوانید.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید محمد کاظم بدیعی بيست و دوم شهريور 1346، در شهرستان دزفول به دنيا آمد. پدرش محمدعلی، جوشكاری می‌کرد و مادرش طيبه نام داشت. دانش‌آموز دوم متوسطه در رشته تجربی بود. از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. بيست و یکم بهمن 1361، در العماره عراق بر اثر اصابت تركش به سر، شهید شد. مزار او در شهيدآباد زادگاهش واقع است.

امتحان گرفتن از بابا

متن خاطره:

دزفول سیبل توپ‌ها  و موشک‌های رژیم بعثی شده بود، اما مردم توی شهر بودند و شهر را ترک نمی کردند. محمدکاظم هم می‌رفت بسیج مسجد نجفیه برای پست و نگهبانی.

یک شب پدرش گفت: «محمدکاظم! ما هم که شب‌ها بیداریم! به ما هم اسلحه بدهید کمکتان کنیم و گشت بزنیم!» چند شب بعد درخواست پدرش را اجابت کرد.

صبح روز بعد از اولین گشت زنی، سر سفره صبحانه پدرش رو به من کرد و گفت: «دیشب موقع گشت و نگهبانی، یه نفر بود که به سمتمون سنگ پرت می‌کرد! نمی دونم منظورش چی بود و می خواست چیکار کنه؟!»

ناگهان صدای خنده محمدکاظم بلند شد و گفت: «خودم بودم! می خواستم ببینم چقدر حواستون به کارِتون هست؟!»

بچه ی چهارده ساله از بابایش امتحان گرفته بود. پدرش خندید و گفت: «دیدی که حواسم بود پسر جان...»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده