«آرپیجی زن»
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید «قاسم چعب راد» یکم شهریور ۱۳۳۸ در روستای شمون در خانواده مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. در ابتدای جوانی به شغل شریف کارگری در شرکت کاغذ پارس مشغول شد. جوانی بسیار متین متواضع و در عین حال بسیار شجاع و نترس بود. وی در عملیات والفجر مقدماتی شرکت نمود و سرانجام در عملیات مقاومتی هجدهم بهمن ۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی فکه به فیض شهادت رسید. پیکر پاکش را در گلزار شهدای شهرستان شوش دانیال به خاک سپرده شده است.
متن خاطره:
هنوز عملیات به طور رسمی شروع نشده بود که چند تن از نیروهای ما به شهادت رسیده بود.
آرپیجی زنها قیامتی به پا کردند. در همان ابتدای عملیات میخواستند انتقام خون همرزمهای جوانمان را بگیرند.
تانکهای عراقی یکی بعد از دیگری در آتش سوخته میشدند و آنهایی هم که سالم مانده بودند فرار را بر قرار ترجیح میدادند.
نبرد خیلی سخت و نفسگیری شده بود در همين لحظه دیدم که قاسم دستگاه بیسیم را به حسین سپرد و به طرف نادر دوید.
قاسم از دور دیده بود که نادر زخمی شده بود به همین دلیل مثل یک آهوی تیز پا به طرفش دوید و اجازه نداد حتی برای لحظات کوتاه آرپیجی نادر به زمین بیفتد.
حال عمومی نادر خیلی وخیم نبود ولی چون از ناحیه دست زخمی شده بود نمیتوانست آرپیجی را حمل کند و یا گلولهها را به هدف بزند.
قاسم هر چند در زدن آرپیجی خیلی کار کشته نبود اما به خوبی از عهده این مسئولیت برآمد، وقتی دورترین تانک دشمن با هدف قاسم مورد هدف قرار گرفت فریاد الله اکبر همه به هوا برخاست.
چند دقیقه بعد صدای انفجار مهیبی برخاست و همه جا را دود فرا گرفت و هر کدام از ما به سویی پرت شدیم و از اسلحه هایمان دور افتادیم.
قاسم که اوضاع خاکریز ما را اینطور دید با صدای بلند گفت: «حسین چند تا پتو پهن کن باید بچهها را عقب بکشیم یا به شهادت میرسند و یا با همین اوضاع و ناجور به اسارت در میآیند.»
واقعیت خیلی خطیرتر از اونی بود که حسین بتواند برای آوردن پتو به سنگر برود برای همین با چند ملافه بچهها را با زحمت فراوان به سمت عقب بردن.
من که حالم از بقیه بهتر بود سعی کردم در انتقال مجروح ها به بقیه کمک کنم. پس از آن قاسم خیالش از دوستان و همرزمانش راحت شده بود. دوباره به پست خودش برگشت و آرپیجی را به دست گرفت.
اما چند وقت بعد با شلیک تک تیرانداز دشمن قاسم خلعت شهادت را بر تن کرد و راهی آسمان شد.