اسارت در غربت
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید ابراهیم جمشیدی در دوم شهريور 1345، در شهرستان رامشير ديده به جهان گشود. پدرش علوان، در شركت بنادر كار می کرد و مادرش عزيزه نام داشت. حاج علوان در شهر رامشیر زندگی می کرد و برای امرار معاش نجاری میکرد. همسرش هم خانه دار بود. او به خانواده اش عشق میورزید تمام تلاشش این بود که رفاه و آسایش نسبی را برای آنها فراهم کند.
کارگاه نجاریاش را در همان خانه گلی و باصفایش برقرار کرده بود و با درآمد کمی که به دست میآورد زندگی را میچرخاند و شکرگزار درگاه خدا بود. او همیشه نمازش را به جماعت میخواند و چند سال بعد که حسین و ابراهیم بزرگتر شدند آنها را با خود به مسجد میبرد تا هم نماز جماعت بخوانند و هم در جلسات قرآن و احکام شرکت کنند.
شخصیت متفاوت ابراهیم
ابراهیم دومین فرزند خانواده حاج علوان بود. آمدنش خیر و برکت فراوانی داشت. حاج علوان که انسان مومن و زحمتکشی بود. با تولد دومین فرزندش کار و بارش رونق بیشتری گرفت. سال قبلش هم پسر اولش به دنیا آمده بود که اسمش را حسین گذاشته بودند.
پدر و مادر، نام ابراهیم را برای دومین فرزند خود انتخاب کردند. مادر هنگامی که باردار بود خواب دید همین طفلی که در شکم دارد در باغ زیبایی مشغول چیدن میوه است، در خواب به همسرش گفت:«این بچه هنوز بدنیا نیامده چطور دارد میوه میچیند؟!»
بعد از بیدار شدن به دلش افتاد که این بچه ممکن است شخصیت متفاوتی داشته باشد.
عصای دست پدر
ابراهیم از همان دوران کودکی با مسجد و قرآن خو گرفت. بیشتر وقت ها در مسجد حضور داشت و در جلسات قرآن شرکت میکرد. آرام، متین و خیلی دوست داشتنی بود.
حاج علوان هرسال با شروع فصل سرما و بارندگی برای محکم سازی سقف خانه، کاهگل تازهای آماده میکرد و دیوارها و پشت بام خانه را مرمت و بازسازی میکرد. ابراهیم هم دوشادوش برادر خود در کاهگل کردن خانه کمک میکرد و زحمت میکشید و ابراز خستگی هم نمیکرد.
خصوصیات اخلاقی
او به ورزش علاقه داشت و در رشتههای ورزشی مانند شنا و دو ومیدانی فعالیت داشت. ابراهیم روح لطیفی داشت و ضمن اینکه مقید به انجام فرائض دینی بود در مجالس روضه و جلسات فرهنگی مذهبی شرکت میکرد. برای پدر و مادرش احترام زیادی قائل بود. و با برادران و خواهرهایش هم بسیار مهربان و رفیق بود. او هفت برادر و دو خواهر داشت.
تمنای عاشقی
با شروع جنگ تحمیلی ابراهیم به عضویت بسیج درآمد. هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که برای دوستانش از علاقهاش به شهادت و رفتن به جبهه سخن میگفت. یکی از روزهایی که در بسیج بود سر راه مسئولش را گرفت و شروع کرد به خواهش و تمنا که او را هم همراهشان به جبهه ببرند.
سرانجام با پیگیریها و اصرارهای فراوان موفق به جلب رضایت ایشان شد و با هماهنگی برادرش که از موسسین اولیه سپاه رامشیر بود به جبهه رفت. ابراهیم در عملیات والفجر مقدماتی تخریبچی بود و در شیب نیسان، حین پاکسازی میدان مین ، از ناحیه پهلوی راست مورد اصابت گلوله تیربار قرار گرفت.
اسارت در غربت
به دلیل حجم سنگین آتش دشمن نتوانستند او را به عقب بیاورند و با تنی مجروح به اسارت دشمن در آمد. او را همراه دیگر اسرا به اردوگاه عنبر در استان الانبار عراق بردند. بعد از اسارت ابراهیم، کسی اطلاع دقیقی از وضعیت او نداشت.
دوستان و خانواده برای اطلاع از سرنوشت او پیگیری کردند اما خبری از او به دست نیاوردند. پس از مدتی مادر ابراهیم قبل از اینکه خبر اسارت ابراهیم را از مسئولین بشنود، توسط شخصی بنام لطیف از رادیو عراق خبر اسارت او را شنید و لطیف نشانیهایی داد و اعلام کرد که ابراهیم جمشیدی همراه من اسیر شده است.
رقص شهادت
حسین برادر ابراهیم مسئول بسیج دانش آموزی رامشیر بود. یک روز تعدادی از همکارانش به همراه شخصی که بعد خود را نماینده ی هلال احمر معرفی کرد وارد اتاقش شدند. حسین که پشت میزکارش نشسته بود با دیدن همکاران و نوع نگاهشان متوجه قضیه شد؛ اما منتظر شنیدن سخن آنها شد. دوستان حسین، سند و خبر شهادت ابراهیم را به او دادند و درهمان لحظه شکر خدا را بجا آورد که برادرش به آرزوی دیرینش رسیده است.
حسین پس از شنیدن خبر قطعی شهادت غریبانه برادرش بیتاب تر از همیشه در این فکر بود که چگونه خبر را به مادرش برساند. باخود گفت: «ممکن است با شنیدن این خبر بلایی سر مادرم بیاید و این داغ را تحمل نکند.»
اما حسین از استواری و صبوری مادر بیخبر بود. او مادری بود که با صلابت و افتخار هر چهار فرزند خود را یک به یک بدرقه کرد و به جبهه فرستاد. هر یک از فرزندان با شهادت، جانبازی، آزادگی و رشادتهای خود توانستند ندای صبر و استقامت مادران ایرانی به رخ دشمنان اسلام بکشند.
وقتی خبر شهادت ابراهیم را به مادرش دادند، منتظر بودند که با اشک و آه در فراق فرزند ناله سر دهد. اما در آن لحظه، مادر با کِل کشیدن و سرور صبر و استقامت خود را به همه نشان داد. او بدونِ اینکه خم به ابرو بیاورد، اهل خانه را فراخواند تا آمادهی پذیرایی از مردمی باشند که برای ادای احترام به مقام شهید و خانوادهی او از راه میرسند.
لحظه پرواز
حسین برادر ابراهیم، هیچ وقت طنین صدای باصلابت مادرش را از یاد نمیبرد که هنگام شنیدن خبر شهادت ابراهیم چنین گفت:«بلند شوید و چادرها را بر پا و زمین را فرش کنید. چایتان را آماده کنید...!»
ابراهیم در یکی از بیمارستانهای نیروی هوایی عراق بنام«تموز» به دلیل عدم رسیدگی لازم و شدت جراحات، مدت کوتاهی پس از اسارت، در بیستوسوم فروردین سال 1362 در غربت و دور از وطن به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر پاکش پس از بیست سال دوری از وطن، در سال 1381به آغوش خانواده و میهن بازگشت و در مراسم باشکوهی تشییع و در گلزار شهدای رامشیر به خاک سپرده شد.