خاطرات/
«غلامرضا با لحن خاصی گفت: «دیگه به شام احتیاج ندارم!» برداشت من این بود که لابد گرسنه نیست. او را در حال و هوای خودش رها کردم و برگشتم بین بچه ها! وقتی چند ساعت بعد از این ماجرا خبر شهادت او را شنیدم، تازه معنی آن حرفش را فهمیدم که گفت: «دیگه به شام احتیاجی ندارم!»در ادامه خاطرات لحظه شهادت شهید غلامرضا پاپی را از زبان دوست و همرزمش حاج غلامرضا قربانی در نوید شاهد بخوانید.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید غلامرضا پاپی علی کولی در یکم مهر 1340، در روستای عليك‌ولی از توابع شهرستان دزفول به دنيا آمد. پدرش سبزمراد، كشاورزی میکرد و مادرش تاجی نام داشت. تا پايان دوره راهنمايی درس خواند. او نيز كشاورز بود. ازدواج كرد و صاحب دو دختر شد. از سوی بسيج در جبهه حضور يافت. سوم فروردين 1361، در كرخه بر اثر اصابت تركش به پهلو، شهيد شد.

متن خاطره شهید غلامرضا پاپی علی کولی:

در عملیات فتح المبین نیروهای ارتش و بسیج را باهم ادغام کرده بودند. من و غلامرضا  در یک دسته قرار گرفتیم. غروبِ شب عملیات، به همراه سایر نیروها به طرف جلو در حال حرکت بودیم. غلامرضا در جلوی دسته و من نیز پشت سر آنها حرکت می کردم.

تازه هوا تاریک شده بود که در گوشه ای برای شام خوردن مسقر شدیم. شام که مقداری سوپ بود بین بچه ها توزیع شد. در این حال و هوا بودیم که صدای ناله ای به گوشم رسید. تعجب کردم. گفتم شاید برای یکی از بچه ها حادثه ای رخ داده است. به دنبال صدا رفتم. در کمال ناباوری چشمم افتاد به غلامرضا.

به شدت داشت گریه می کرد، اما دیدن چهره اش بیشتر متحیرم کرد. نورانی بود. صورتش یک جورهایی مثل ماه سفید شده بود. من هیچوقت یاد ندارم که صورت غلامرضا را با چنین وضعیتی دیده باشم. نزدیک تر رفتم و به او گفتم: «چی شده غلامرضا؟! چیکار می کنی؟!» حرفی نزد. دوباره گفتم: «دارن شام میدن! بیا شامت رو بگیر!»

غلامرضا با لحن خاصی گفت: «دیگه به شام احتیاج ندارم!» برداشت من این بود که لابد گرسنه نیست. او را در حال و هوای خودش رها کردم و برگشتم بین بچه ها!

وقتی چند ساعت بعد از این ماجرا خبر شهادت او را شنیدم، تازه معنی آن حرفش را فهمیدم که گفت: «دیگه به شام احتیاجی ندارم!»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده