خاطرات/پژواک اذان
به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید علی اکبر رکاب ساز دهم آبان 1340 در شهرستان دزفول در خانوادهای مذهبی و زحمتکش چشم به جهان گشود. پدرش رجبعلی نام داشت و نانوا بود و مادرش طاهره خانم نام داشت. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و در تاریخ شانزدهم دی 1359 در هویزه به شهادت رسید.
متن خاطره شهید علی اکبر رکاب ساز:
وقی از خواهر شهید علی اکبر رکاب ساز خواستم تا خاطرهای از شهید برایمان بگوید از طرح لبخندش فهمیدم چه خاطرات زیبایی یکی پس از دیگری در ذهنش رژه میروند. خیره به او شده بودم که ناگهان با صدایی پر از آرامش گفت: «علی اکبر قبل از آنکه قد سنش به نماز برسد وقت اذان ظهر و مغرب در پشتبام خانه با صدای بلند اذان میخواند اتفاقاً چند وقت پیش یکی از همسایهها میگفت بعد از گذشت اینهمه سال هنوز صدای اذان گفتن علی اکبر در محل پیچیدهاست. درست می گوید پژواک صدای علی اکبر را میشنوم انگار اذانی که میگفت به خورد تک به تک آجرهای محل رفته است.»
نگاهی به عکس برادر شهیدش کرد و گفت: «شهید حاج قاسم سلیمانی راست میگوید که باید شهیدوار زندگی کرد تا به شهادت رسید علی اکبر هم سبک زندگیش متفاوت بود سرش را پائین انداخت و ادامه داد: ایشان خلقوخو، منش و کردار شهدایی داشت.»
ادامه داد: به خوبی به خاطر دارم که چند روز قبل از عملیات شهید علم الهدی به سمت رزمندگان دزفول میرود و میگوید فقط ۱۰ نفر از شما را می توانیم ببریم اما این خبر برای بچههای دزفول سخت و شوکه کننده بوده شهید علم الهدی هم که میبیند همه داوطلباند یک نفر را مسوول قرعهکشی اسامی میکند. سری تکان داد و خندید و ادامه داد: «خب الحمدلله اسم آقا علی اکبر هم درمیآید اما بقیه هم قبول نمیکنند که به عقب برگردند.»
میگویند علی اکبر آرپیجیزن و یا کمک آرپیجیزن بوده اما خب در آن زمان چیزی جز آتش دیده نمیشده ولی ظاهراً علیرضا کنار شهید علم الهدی در سنگر بودند. صدایش که به لرزه درآمد متوجه شدم میخواهد از شهادتش بگوید. میگویند تانک دشمن بر روی سنگر آنها رفته و شهید شدند.
همان طور که اشک چشمانش را پاک میکرد گفت: زمانی که علیرضا شهید شد دزفول زیر توپ دشمن بود و ما هم مثل سایر مردم شهر در شبستان خانهها بیخبر از همه جا پناه گرفته بودیم و تقریباً سه هفته بعد از شهادتش بود که که خبر آوردند علیرضا رکاب ساز در عملیات نصر شهید شده است.
زمانی که از پیکرش نشانی گرفتیم جز نگاههای مملو از تأسف روبرو نشدیم و دانستیم باید انتظار را پاسخ دل بهانه گیرمان کنیم.
از علیرضا فقط یک ساک، رادیو و یکهزار تومانی برایمان آوردند که این شد سهم لحظههای دلتنگی همه ما.